باخدا داده گان ستیزه مکن

Posted on at


 


شکر خدا ملک خدا داد داریم دلک پر ز بیداد داریم از ریشه درخت پر فاسد داریم ظلم اش عدل است عدلش ظلم است دزدی حق است حق هم تخم  مرغ گندیده است خاکش بی بنیاد شده مردم به فریاد شده ملک خدا داد است ملت ش در هر کار آزاد است از پید ایش قانون قانونش جنگلی بوده علف وگیاه ش بی ثمر زور سر وخودسر نه پروا ی آب وهوا داشته نه اعتنای به گردش فصل ها، بهارش در ستیز با تابستان خزانش در حال بده و بستان با زمستان ، نه قانون طبعیت را پذیز است نه قانون خدا را به دست اجرا، عدالتومساواتش به نوک شمشیر ونیرنگ بسته است ،



 


حقوق بشرش مست و مستانه سوار بر گادی بیگانه گاه در راه گاه در چاه ،کوه ها سیاه و بخیل شده دره هاقتل بی زنجیر شده دشت ودامن آلوده با خار زهر آگین فرو رفته بر پا هر مسکین، باد وهوایش زوزه کشان آلوده با خار مغیلان در گرد و طوفان پریشان همی پیچد بر سر وروی زنده جان و مردگان  شکر خدا ملک خدا داد داریم تکرگ ژاله و سیلاب داریم در قله و صحرا گنجینه های بیداد داریم کبک ما زاغک خبر چین شده شیر ما شغال رنگین شده خمیر ما خوراک سگ همسایه شده کودک ما بی دایه شده کوره خرما از اول دم نداشته دارایی ما سر مایه افعی بی مایه شده



آرزو ها وامید ها فراری شده اندبه پشت کوه قاف متواری شده اند شعار های ما رنگین وشیرین شده خواب آلوده ونمکین شده چرم کهنه در دستر خوان ما لباس لیلامی برسر وجان ما، دوا و داروی بی حکمت طبیب حکیم بی مدرک مرگ و مر به قمیت ارزن همین است .چی می توان کرد، برای جنگل نشینان .صدای ما فریاد ما سال ها است به جای نمیرسد به گوش شنوایی نمیرسد فرشته ها از جنگل ما پر کشیده اند اولیا خسته شده اند شیاطین بال در بال به پرواز اند از شنیدن نفرین ما بی نیاز اند



جهل فکر ما را برده است نادانی مغز ما را خورده است در ها ونگ زمان کوبیده است ،کله ها کدوی خالی ست بر سرمان مصیبت وبد بختی همدم دلبر ما چه کنیم بازی و بازیچه تقدیر خویشم گرفتار در دام و جال خویشم  



160