سفري متفاوت تر

Posted on at


ديشب سفري داشتم ، سفري متفاوتر، سفري پرشورترازهمه سفرهايم


درخيالات خود سفركردم؛ به باغي ازعلم وادب پاگذاشتم. باغي كه درختهايش سربه فلك كشيده بودند. باغي كه ثمراتش به حد پخته گي رسيده بودند. اين ثمرات اشعار زيباودلنشيني هستندكه ازجان وروح لطيف شاعران وهنرمندان ادب نشأت گرفته اند



من هيجان زده درباغ قدم ميزدم.بدون اينكه متوجه شوم به يك درخت تنومند برخورد كردم. عجب درختي بود، شاخههاي بلندوبرگهاي انبوه اش متفاوت تر ازهردرخت ديگري بود. درويشي كنار درخت تكيه زده بود.دردستانش ديوان حافظي بود كه  كه تنهايي هاي مرا ربوده بود.لبخندي زدوگفت: اين درخت زيباهمان حافظ است كه شعرهايش را ميخواني. به راستي هم كه چه شباهتي به حافظ داشت. سبزوپرتلاش چون خودش در رسيدن به خداوند قاصدكها



درباغ قدم ميزدم كه چشمم به درخت آلبالوي كنارجوي آب افتاد. وه چه سرخي خيره كننده اي داشت ميوه هايش بسان معشوقه شهريارپرحلاوت ودلربا بودند


باغ عجيبي بود، پرنده گانش آوازنمي خواندند بَل شعرهاي دلنشين دكلمه ميكردند. اينجانيازي به كتاب كليله ودمنه نبود؛همه حيواناتش باهم مهربان بودند. غزال تندپا دركنار سلطانِ جنگلِ قصه ها،بلبلكان دركنار گلهاي سرخ و.... همه باهم به چشم مهربودند


 درگوشه ديگرباغ ليلي ومجنونِ نظامي دست در دست هم به دور ازاشك وآه به گونه شيرين وفرهادِ كوهكن با تبسمهاي گرم شان به طرف درخت نارنج با آن بوي مسرت بخشش روان بودند



درگوشه ديگرباغِ رويايي من گروه سماعي يي بودند كه درعشق به خداوندعشاق ميسوختند.دف مي زدند وني مي نواختند،اشك مي ريختندورقص ميكردند.چه فضاي روحاني بود؛ گرم وپرشوق



با صداي اذان چشمانم را گشودم.چه خواب زيبايي بود ومن مسافر دياري بودم كه كس را جز عاشقان علم وادب در آن راهي نيست. من مسافردياري بودم كه آسوده گي روح درآن موج مي زد


 وضوء كردم وبازراهي ديارعشق شدم. دياري كه برايم آرامش هميشه گي راتحفه داده بود. سجده كردم پروردگارم


                                                                     



About the author

nooriya

نوريه عرفانيان استاد درليسه عالي نسوان تجربوي

Subscribe 0
160