امشب آسمان اشک میریزد

Posted on at


امشب قلب آسمان بیستون چنان تنگ و پرغصه گشته که صدای گریه ونالۀ آن درهمه جا غوغا به پا نموده واشکهای گوهرگونه اش زمین را مرطوب ونمناک ساخته وگوش همه غرش فریادش را شنیده، امشب دلش خیلی پژمرده ونا آرام است که تنها گریستن میتواند از ناراحتی دل پهناورش بکاهد.


اگر درد دلش را به باد گفت باد نشنوید وبی رحمانه وزید، اگر به آب گفت آب دوان دوان جاری بود، اگر به آتش گفت آتش باغرور خود را جنباند ونشنیده خواند واگر به خاک گفت اوشنید اما گفت من عاجزم از یاری ات. آسمان گریستن را تنها راه آرامشش دید. حالا با ناراحتی فراوان به یاد ازهم پاشیدن سقف های خانه های غریبان نیست. رحم وشفقت به دلش کم رنگ گشته، نمی داند که به بی خانه گان، به گنجشکان بی لانه با این اشک های که سرچشمه از اندوهگینی بیش ازحد اوست، صدمه وارد میکند. گاهی چنان فریاد میکشد که نه تنها باد، آب، آتش وخاک بلکه موجودات ساخته شده ازاین عناصر نیز ازدل لبریز گشته از دردش را آگاه میکند. این آسمان مغرور که شاهد بلند منزل تر ازخویش نیست حالا توانائی پنهان نمودن غم هایش راندارد وبه گوش همه فریاد هراسندۀ میکشد: آهای انسانهای که همیشه شما را محافظت نمودم از زمان خلقتم تاحالا بیستون شب وروز خستگی ناپذیرانه برایتان بی انتها ترین سپهرزندگی تان بودم. امشب که ناراحتم، برایم همراه وهمرازی نمی یابم  تاکه دلم را باشنیدن غمهایم آرامش ببخشد. پس همۀ تان را از این ناراحتی ام متأثرمیسازم.


اما زمین ازاین ناراحتی سود میبرد و شاد میگردد وازبس که خوشحال است نمیتواند خود را نگهدارد. قلبش میشگافت وگل، شگوفه وسبزه را به نمونۀ فراوانی تازه گی ونشاط بیرون میفرستد و لبخند میزند به آسمان ومیگوید: من چقدر قوی وصبورم که اگر غصۀ داشته باشم اگرعیبی ببینم وبا بشنوم، درهرحال زندگی ام جزسکوت جاودانه، کسی ازمن نمیشنود شکایتی! من فقط شوروشادی ام را به مخلوق خدا نشان میدهم وهمۀ بدیها را در سینه ام ابدی پنهان میکنم. من خلق خدارا خوشحال نگهمیدارم. به همین دلیل اشرفترین مخلوق خدا حتی پیامبرش به روی من زیست! وآن خاکی که درد دلت را شنید من بودم  صرف به خاطری عاجزم که تو بی انتها مغروری واگر یاری ات میکردم بار دیگر مرا گلزار نمیساختی  واین لباس سبز واین حریرقشنگ را ازمن میستاندی که روح خلق خدارازندگی وتازگی میبخشد.


نوشتۀ از " سمانه ضیأ "



About the author

160