پائیزعمر

Posted on at


کهن سالی مزرعۀ ایست که همۀ درختان وسبزه زارهایش از ناتوانی و سستی کاه رنگ گشته است. اگر دهقان عاقل و دانای در زمان مناسب این مزرعه را آبیاری و مواظبت کند تا درختان بارور گردند، در اولین بادهای خزانی ریشه های درختان خشک و شاخه هایشان پژمرده وشکسته نمیشوند.



پیری خزانیست که دیگر بهاری را به دنبال ندارد و جز تجربه دیگر هدیۀ را به همه مناسب نمیبیند. در پیری انسان حسرت و افسوس گذشته را عاید حالش دارد. درآنوقت است که به خود مینگرد ودرک میکند که خدای بخشنده و انصاف در زندگی اش چقدر نعمت و رحمت عطا کرده بود واما استفاده او در مقابلش چطور بود. میخواهد که حتی برای یکبار هم که شده زمان را به عقب برگرداند و گذشته اش را غلط گیری کند همۀ شکست هارا به پیروزی، مستی ها ونادانی را به بیداری ودانایی، دروغها را به راستی، خیانت را به صداقت، غرور را به تواضع و زشتیها را به زیبایی ها مبدل سازد و دام تنگنای پشیمانی را پاره پاره کرده آزاد گردد اما وقتی از دنیای خیالات بیرون میآید جز نا امیدی از وجودش چیز دیگری فریاد نمیکند.



 خودش را به یاد میآورد که روزی دریایی مملو از آبهای گوارا و گران گوهران در سینه ام داشتم اما اکنون یک بادیه خشک با بادهای هراسنده ام. روزی گل سوری ولاله  پیش شهلای چشمانم از شرم غرق شبنم میشدند اما کنون خودم را گل خشکیده و تشنه ای حس میکنم که سالها پیش تازه گی ام را به باد فنا دادم.



روزی بهار نشاط آور وگلزار بودم  که از صدای خش خش پای پائیز فرسنگ ها فاصله داشتم اما کنون در پائیز زندگی ام از نیامدن بهار دوباره هر روز میمیرم. روزی لبهایم گشودۀ لبخند بود اما کنون چشمهایم گشوده باران است. 



روزی برای یاد گرفتن آنچه میخواستم بدانم نیاز به پیری داشتم اکنون برای خوب انجام دادن آنچه میدانم نیاز به جوانی دارم. 


 پیری یعنی تن ونیروی ما در پوسیدن و لب پائیز زندگی را بوسیدن.



About the author

160