دخترک گم نام

Posted on at


 


این دخترک کسی است قلب او پر از درد است دلش شکست ولی ظاهر شاد لبش خندان یک دخترک دل سفید است دخترک از تمام     خوشی این


 است هیچ کس خوشی این دخترک نمی هرکس وارش بش به از پشتادقانه برایشان نیکی می کند او یک دخترک از محبت پدر مادر محروم است هیچ کس او را دوست ندارد او برای آرزوهای خود بسیار کوشش می کرد تنها دل خوشی درس خواند بود بجای تشفق کردن همه اورا سرزنش می کردن همیشه برایش می گفتن از تو چیزی ساخت نست اما دخترک بازهم ناامید نمی شد باعشق علاقه زیاد درس می خواند



این امید را از اوگرتن دخترک بیچاره هفت ها لب به غذا نه نزد تمام شب ها و روزها عشک رخت اما فایده نداشت از آن زمان دخترک تبدیل به یک مردهمتهرکشد دلش می خواست همیشه درتاریکی باشد وقت صدای زنگ مکتب به گوشش می آمد ناگهان فریاد می زازآن روز بد دخترک با هیچ کس دوست نبود


 



تندوست او خداج بود صبح تا شام با خداج خوددردل میکرد خواب از چشمای اورفت بود در نیمه شبها روی جای نماز سبز رنگ با خدای خود درد د


میکردآنروز بد خداج شاهد خود گرفت اگر برای دخترک خاستگار می آمدبرایش تامت میکرد ن  از او بدی یادمی کردن او با هیچ کسی کار نداشت اما همه


 



بااوکارداشت او خواهر پنج برادر بود فقطه بنام خواهر برادر های خود بود به ظاهر مثل بیگانها بود در حال که برادر های آن هرکدام آرگا و بارگا داشتند خترک با لباس کهنه دیگران را می پوشید و کفش های به ادازش خراب بود روی پایش پوشیده کفه پایش بزمین بود او با کفش های چند ماه سپری کرد اما برادران نا مردش برای او یک جفت کفش نخریدن


 


 



About the author

160