قطاری که رفته است
در امتداد خط قطاری که رفته است
صحرا و کوه ها و دیاری که رفته است
پاییز زرد را به تنم کرده خاطرات
با تار و پود شال بهاری که رفته است
ریش سفید و ریشه لرزان دیده ام
در انتظار چشمه ی جاری که رفته است
وقت غروب، فاژه ی خورشید می کشم
دلخون لحظه های نهاری که رفته است
حالا غروب آمد و دلتنگ می شوم
خود می چکم برای نگاری که رفته است
شب می شود و پنجره از سایه ات تهی است
ایستاده ام کنار کناری که رفته است
یک قاب عکس کج شده در حال احتضار
افتاد پای بستر یاری که رفته است...