پنجره امید ها

Posted on at


پنجره را گشو دم 


نگاهی به طبیت خدا انداختم 


به یاد دوستی افتادم که همیشه برایم می گفت پنجره 


.........................مثال خوبی به زنده گیست 


و من از دو ستم می پرسیدم چه قسم مثال خو بیست واو


می گفت اینکه وقتی از زنده گی  دلتنگ می شو ی 


می خواهی فرار کنی زنده گی مثل اطا قت است وپنجره ای 


دارد وهمان پنجره راه فرارش است 


وقتی پنجره راه باز می کنی که فرار کنی اگر به زیبایی دنیا خیر ه شوی


دلت نمی شودکه فرارکنی ومیخواهی


تادم مرگ هم به آن نگاه کنی ولی بعضی وقت دل تنگی


بالای خیره شدن هم قلبه می کندتوبدون اینکه


نگاهی به بیرون پنجره بیاندازی خودراازپنجره


پایین میاندازی وپایین پنجره هم جابزرگ است


وتوبه داخل چاه می افتی ودیگرراه هم برای برگشت


دوستم همیشه به من این رامیگفت یادش  بخیر


اویگانه کسی بودکه فکرمیکرد


درددنیاوخوبی هایش رامی فهمد


ازکنارپنجره رفتم ودرپنجره رابستم


درداخل کوچه هادرمیان برگ هازردوغم انگیزپاییز


قدم میزدم که پیرزنی رادیدم که دارای 


کمرخمیده است........واعصا به دست دارد  


می خواست بیافتد دستش را گرفتم  گفت 


 یا پنجره ها بخیر ه که همیشه می گفتم اگر 99 پنجره بسته 


بود دقیق که پنجره آخروشماره صد 


باز است واز آن بوی  آزادی خواهد رسید 


این گفت وبراه زدگفتم ببخشید خانم  معنی 


حرفتان را نفهمیدم 


گفت بیاکه برایت  بگو یم در کنار درختی  نشست من


وگفت من دوستی داشتم 


که همیشه به او راجع به پنجره ها حرف می ردم 


نمی دانم او حالا کجا هست .ولی وقتی تو دستم را گرفتی


بوی پنجره گفتن هایم به مشاهم رسید


بعداز ین سکوت طولانی کرد من را گریه گرفته


 اورا در آغوش گرفتم گفت چه شده گفتم یا د پنجره


 


بخیره  من همان  پنجره گفتن  های تو نا امید  نمی شودم 


با این سخنم من را شناحت محکم مرا در آغوش گرفت 


وگفت پنجره راه  آغوش گرفت ندارد


 


  


 


 



About the author

fatama-faizdost

فاطمه فیض دوست در شهر هرات در سال 1379 متولد شدم هم اکنون متعلم صنف نهم مکتب محجوبه هروی هستم

Subscribe 0
160