خدا در قلب من و من در آغوش خدا

Posted on at


خدا در قلب من و من در آغوش خدا                                          روزی بسیار دلم گرفته و شکسته شده بود دیگر همه پنجره های امید یکی پی دیگری به رویم بسته می شد فریاد رسی نداشتم همه اطرافیانم را در اوج بیگانه گی حس می کردم تنها حسم این بود که دنیا شاید به اندازه یک خردل هم دیگر به من جای نداشته باشد .تاریکی ها نا امیدی ها بی اعتمادی ها همه دست بر دست هم داده بودند و تنها زمزمه شان در گوشم این بود :دیگر تنهای تنهایی هیچ رفته ای باز نخواهد آمد و هیچ کرده ات دوباره جبران نخواهد شد تو تنهای تنها ماندی و می  مانی .....زندگی جز رنج و درد چیزی دیگر برایت هدیه نخواهد داد تو دیگر اسیر اسیری در اوج بی کسی اسیر ی در اوج نا امیدی و در اوج تاریکی همه تنم را خشم فرا گرفته بود حس بسیار مبهمی داشتم می خواستم این زندگی را هر چه زود تر خاتمه بدهم و آتش جاودان را بر خویش ارزانی کنم آن وقت بود که نزدیکترین شخص را به خویش شیطان یافتم با خود گفتم شاید شیطان هم بی کسی مرا دیده میخواهد از این فرصت استفاده کند خشمم را فرو بردم و در گوشه از اتاقم نشستم  خواستم با خدای خویش اندکی خلوتی داشته باشم و.......در اوج نا امیدی ندای از عمق دل کشیدم و گفتم خدایا کاش ما انسان ها قابلیت این را می داشتیم که تو را ببینیم و سر در آغوشت گذاشته و از تو می خواستیم که همه درد های مان را به شادی ها تبدیل کنی و رنجها را بر ما بنده های حقیرت  ارزانی نمی داشتی  چی میشد خدایا تو را میدیدیم و با تو سخن می گفتیم کاش در میان آسمانها در قصر های بلند خانه نمی داشتی کاش پیش ما میبودی و ما را در آغوشت نوازش می کردی ای کاش ای کاش..............در اوج تمنا غرق بودم که نا گهان از پنجره اتاقم شخصی با لباس سفید و چهره کاملا نورانی و قامت فرهیخته داخل آمد از شدت درخشندگی چهره اش در همه جا جز نور چیزی دیگر را نمی یافتی فکر می کردم خورشید کاملا در محوطه اتاقم طلوع کرده است با هیجان و ترس زیاد پیش رفتم و پرسیدم تو کیستی ؟از کجا آمدی؟ در اتاق من چی می کنی؟این همه زیبای و جلال از کجا ؟آورده ای ؟هر چه هست تو انسان نیستی یا روحی و یا هم پری  هر چه زود تر خودت را به من معرفی کن ناگهان با لحن زیبای شروع به حرف زدن کرد و گفت من از جانب پروردگارت آمده ام تو قبلا از پروردگارت شکایت ها داشتی آمدم تا جوابگوی شکایاتت باشم گفتم یعنی خدا اینقدر صدای ما را به زودی میشنود آیا این واقعیت است آیا من هم فریاد رسی دارم ؟وآیا خدا با آن همه قدرت و پادشاهی به شکایات و ناله های مان گوش میدهد؟آن فرشته گفت آری خدای که تو آن را از خویش دور میدانی من را فرستاده    تو قبلا گفتی خدایا کاش تو در میان ما میبودی و ما می توانیستیم تو را ببینیم غافل از اینکه خدا نزدیکتر از همه چیز ها در قلب توست و بعدا هم خواستی خدا یا کاش تو آغوشت را باز می کردی تا ما انسانها غم های مان را در آغوشت فراموش می کردیم غافل از اینکه آغوش خدا اسلام است و تو فعلا درآغوش خدا هستی و دست نوازش خدا بر سر توست .و آخرم اینکه خود را حقیر و تنها میشماری در حالی آشنایی و همزیستی با او حتی به مدت یک لحظه هم از آشنایی و همزیستی با میلیارد ها نفر هم بیشتر می ارزد پس چرا این همه دل شکسته گی چرا این همه تنهایی چرا این همه درد و رنج  درد ها و رنج و تنهای ها را بگذار برای شیطان برای آدم های که خداوند مهربان را در دل ندارند و این را همیشه بخاطر بسپار انسان وقتی تنهاست که بدون یاد خدای یکتاست این حرف را زد و گفت و به یک چشم به هم زدن نا پدید شد  آن وقت بود که فهمیدم من هیچ وقت تنها نبودم نیستم و نخواهم بود پس این همه غصه برای چی خدا در قلب من است و من در آغوش خدا



About the author

160