کوچک که بودم

Posted on at


کوچک که بودم، با شکلات ساکت می شدم.با گرفتن عیدی لبخند می زدم.با بردن دربازی های بچه گانه شاد می شدم.ودر هوا غلت می زدم که انگار سپاه گلادیاتور هارا شکست داده ام. کوچک که بودم قلب بزرگی داشتم، پشت ویترین مغازه ای ایستاد می شدم وبه عروسک های موطلایی داخل مغازه خیره می شدم.صورت و زبانم را به شیشه می چسباندم.کوچک که بودم پشت ویترین شیرینی فروشی گریه می کردم تا مادریا پدرم برایم شیرینی بخرند.از پله های حیات مان دوتا دوتا بالامیرفتم.جلوی ایوان خانه می نشستم.وتف می کردم تا ببینم که آیا تفم ازهمه بلند تراست یانه.کوچک که بودم به خاطر تکالیفی که انجام نداده بودم، سریک پا در جلوی کلاس درس ایستاد می شدم.هنگامی که استاد رویش را از من برمی گشتاند برای همکلاسی ها ادا در میاوردم تا همه بخندند.و آن زمانی بود که استاد مرا از کلاس بیرون می کرد.وروی دوپا ایستاد می شدم.کوچک که بودم ساندویچی که مادرم برای زنگ تفریح درست می کرد را با چنان لذتی می خوردم که باقی مانده اش دورتا دور دهنم می ماندو پاکش نمی کردم.کوچک که بودم، لواشک ام را بادوستانم قسمت می کردم وبا انگشتان کوچکم قرقروت می خوردم.وچقدر مزه می داد. اولالا! دهنم آب افتاد..


کوچک که بودم در حمام دستم را پر از کف صابون می کردم واز آن حباب می ساختم وآن را می ترکاندم و گاهگاهی می خندیدم و فضای حمام پر از انعکاس خنده من می شد.اما خدا نشان ندهد آن روزی را که می رفتیم حمام عمومی ! وای که چقدر بخار بود وای که چقدر...


کوچک که بودم برف می خوردم. کلاغ را با قُلک می زدم.مورچه های سرخ را زیر پایم له می کردم. آدم برفی درست می کردیم وزمانی که آب می شد، من گریه می کردم. کوچک که بودم با دستان کوچک و گرم خود قلب یخ زده ای را گرم می کردم.محبت کردن بدون ریارا یاد می دادم. در فوتبال هدف را یاد می گرفتم درس فداکاری ، صبر ووفاداری را از استاد آموختم و...


اما...اما...


اما حالا چی؟


حالا چی هستم؟


?وچی دارم




About the author

AminaMonaHaidari

Mona Haidari studies Business Adminstration at American University of Afghanistan. She is also a writer for Afghan Women Writing Project. Mona loves arts like painting and music. She made two documentary movies.

Subscribe 0
160