قسیم اخگر بر بسیاری از افراد نسل ما وام زیادی دارد: هم بر فکر و رفتار ما و هم بر میراثی که باید از خود برای آیندگان بر جا بگذاریم. اخگر عمرش را با مناعت الهامبخشی سپری کرد و همیشه به عنوان یک صدای اعتراض بر نابسامانی و نامردمی بر وجدانهای خفته و ساکت شلاق میزد. در آوان نوجوانی خرمگسی شد بر کنارهی گوش خناسان حاکم بر منبر و مسجد؛ در جوانی استوانهی مقاومت روشنگرانه در میان نسلی شد که به جهاد و مقاومت به عنوان یک ارزش برتر نگاه میکردند؛ در میانسالی و کهنسالی نمونهای شد از خاطرههای زیبای نسل مبارز گذشته با آرمانهای بلند و انسانی آنان.
صدای اخگر از چندین سال بدینسو به لرزه افتاد، اما این لرزهی صدا، ابهت و تأثیر صدای او را چند برابر کرد. گویا قسمت زیادی از معنای سخن او ماند برای فهم مخاطب.
من او را اولین باری که دیدم خزان سال 1361 در کویتهی پاکستان بود. حدود دوازده سال یا کمی بیشتر از آن عمر داشتم. از آن پس تا در این اواخر، یک روز قبل از اینکه به هندوستان برای تداوی برود، همیشه به او نگاهی از معنایابی دوخته و او را پاسخگوی این تلاشم یافته ام. او را همیشه با خود خواهم داشت و یادش را همچون یادگاری از یک زندگی معنادارتر حفظ خواهم کرد. تیپ اخگر شاید کمتر تکرار شود. حد اقل زمانی که ما داریم و زمانی که فردا خواهد آمد، اخگر را به عنوان نمونهای از تیپ یک نسل مبارز در تاریخ نگاه خواهد کرد.
اخگر یک نسل قبلتر از من وارد تاریخ شده است. او شاعر بود و شعرهایش همچون سخنانش الهامبخش و حرکتآفرین بود. اسمم را از مطلع یکی از شعرهای نیمایی او، البته با اجازه و تشویق خودش، انتخاب کردم. شاید اواخر سال 1363 بود یا اوایل سال 1364. از این مطلع شعرش فقط یک تکه یادم مانده است: «در رویش سرخرنگ فصل روز...» بعدها حس میکردم با این اسم، وام اخگر بر من و فکر و رفتارم روز به روز بیشتر میشود.
در گفتوگویی با رادیو بینالمللی فرانسه تکههایی از آنچه را در مورد اخگر میدانستم، با واسع محسن در میان گذاشتم. مجیب مهرداد نیز از تأثیرات اخگر در افغانستان جدید سخن گفت. این خاطره را با شما نیز در میان میگذارم: