در یک روزگاری سه تا دختر باهمدیگر دوست بودن .انها مجرت بودن وهیچ خواستگار نداشتند . انها یک روز به فکر شدن وگفتند ما سه نفر تا ابد که نمی شود مجرت زندگی کنیم یکی گفت اخر خواستگار نداریم دیگری گفت من یک فکر دارم میرویم به تلویزیون اعلان میدهیم که ای مردم با یکی ازدواج کنید دوتا جایزه بگیرید باز اینطور برای ما خواستگار پیدا میشود انها قبول کردن واین کار را کردن تا روزی یک گدا به خواستگاری انها امد انه بسیار خوشحال شدند واز ان پرسیدن که چه کار میکنی گفت گدای میکنم انها بسیار قهر شدند گفتند اقا شما غلط فهمیدند با یکی ازدواج کن پول دو مهریه را بدهید .
با یکی ازدواج کن دوتا جایزه بگیر
Posted on at