زمانیکه درخانه پدرام زندگی میکردم

Posted on at


 


 


بنام خداوند مهربان


زمانیکه درخانه پدرام زندگی میکردم  :


مادرام چهار سال پیش زمان بدنیا اوردن پنجمین طفل اش وفات کرد و پدرام بعد از وفات مادرام با یکی از دختران فامیل که در یکی از ولسوالی های دور افتاده زندگی میکرد ازدواج کرد و زمانیکه نامادری مان به خانه مان امد با ما رفتار خوبی نداشت همیشه ما را لت کوب میکرد ودر بسیار از وقت ها ما را از نان خودن محروم میساخت حتا برادر نوزاد ام را تر و خوشک نمیکرد تمام مسولیت او طفل کوچک به دوش من وخواهران کوچکتر از من بود این طفل کوچک با شیر زنان محل و شیر گاو بزرگ شد بدون انکه مزه شیر خوشک ویا غذای بچه را چشیده باشد نامادری مان مارا بسیار ازار و اذیت میکرد حتا پدرام به گفته نامادری مان بود وبسیار از وقت ها بخاطر شیطانی های نامادری مان از دست پدر خود لت کوب میخوردیم



خلاصه قبل از ازدواج خودم من  یک زندگی بسیار سخت داشتم و کسی را نداشتیم تا ازما حمایت کند تا بلاخره مامایم من را برای پسر خود از پدرم خواستگاری کرد در همین موضوع هم نامادری من مخالفت میکرد او میخواست من را برای برادر کلان سند خود که هفت طفل همداشت به نکاح دربیاورد اما باز هم پیشکش نقدی کار خود را کرد مامایم بخاطریکه پدرام راضی شود به او پشکش نقدی داد و بلاخره پدرم راضی به ازدواج من و بچه ماما ام شد و بلاخره عروسی کردم بخاطریکه پدرام و نامادری من به ما ظلم زیادی کرده بود هیچ محبت به انها نداشتم


یک روز یکی از خواهران ام در حالیکه نفس نفس میزد به خانه من امد و گفت خواهر دیگرام از لت کوب زیاد پدرام بیهوش شده و من خود را به خانه پدرام رساندم دیدم خواهر کوچک ام  بیهوش در یک گوشه از اتاق افتیده و تمام بدنش کبود گشته و نفس به سختی میکشد



اورا من و شوهرم زود به شفاخانه رساندیم


تنها پشتیبان مان ماما ما بود او بخاطر ما بارها و بارها درمقابل پدرام استاد شده بود بعد از اینکه من عروسی کرده بودم و خواهرانم تنها شده بود ظلم تامادری من زیادتر شده بود و یک روز که من به پرسان خواهران خود خانه پدرم رفته بودم دیدم شانه خواهر کوچک  ام را نامادری من با سیخ سوختانده بود



دیگر تحمل کرده نتوانستم رفتم به پولیس شکایت کردم و بعد پدر و نامادری من را بخاطر ظلم پیش از حد شان دستگیر کردند و بعد از بازپورسی های پولیس مسولیت نگهداری برادرو خواهرهایم را من و شوهرم به دوش گرفتیم شکر حالی بدون کدام ظلم و فشار به ارامی با انها زندگی میکنم.    


نویسنده :موسکا



About the author

Mooskasadat

I am Mooska Sadat and i am gradated from Agriculture University in 2012, I like to be good writer and write about my life experiences and my learning about agriculture.

Subscribe 0
160