مریم

Posted on at



چندین سال پیش خانواده افغانی درایران زندگی میکردند خداوندبرای این خانواده چهارطفل بخشیده بودنام دختربزرگ شان مریم بود این اطفال که ازخوب وبد دنیا سردرنمی آوردندواز وضعیت کشورشان بی خبربودند همیشه آرزوی برگشتن به آنرامیکردندآنهافکرمیکردند کشورومردم شان همان طوری است که آنهادردنیای خیالاتشان تصورمیکنندبه هرصورت بعدازمدتی به آرزوی خود رسیدندبه افغانستان آمدند ودرقریه ی به خانه یکی ازاقوام پدرمریم مسکن گزیدند بعد ازچندی مجبورشدن به خانه دیگری کوچ کنندهنوز مدت زیادی از رفتن شان به آن خانه نگذشته بودکه پدرمریم او رابه عقد پسری ازاقوام دورش درآورد مریم که هنوز



دوازده سال بیش نداشت درخانه شوهربه مشکلات زیادی روبروشد اوتمام کارهای خانواده شوهرش را انجام میدادوبا همان سن کمش هرگونه کار سنگین را انجام میدادصبح زود از خواب برمیخاست وشب هاناوقت میخوابید اما خوانواده شوهرش به این هاهم اکتفا نکرده به او هرچیز میگفتند او رالت وکوب میکردند به اوتهمت میزدند وبه هرطوری که میتوانستند اورا را آزارمیدادندمریم که هنوزطفل بود مشکلاتی را تحمل می کرد که شایدبرای یک انسان بزرگ هم زیادی سنگین بودوقتی مریض میشدبه جای اینکه اورا به داکتر ببرند مجبورش میکردند باهمان وضعش تمام کارهای خانه را انجام دهد وحتی برای مدت کوتاهی به او اجازه استراحت نمی دادند مادرمریم از ابتدا از این ازدواج راضی نبود چون پدرمریم بدون رضایت او مریم را به عقد آن پسر درآورده بودمادرش هم قسم خورده بود که هرگز به خانه او نرودپدرشوهر مریم هم برای او اجازه رفتن به خانه مادرش رانمی داداما با مرور زمان شوهرش بعضی اوقات برخلاف تصمیم پدرش مریم را به خانه مادرش میبرداکنون مریم چهار طفل دارد ودیگردرخانه پدرشوهرش زندگی نمی کند ولی هنوزمشکلات زیادی دارد امیدوارم همانطور که مسیرسخت زندگی را باتمام پستی وبلندی هایش تا اینجا موفقانه پشت سرگذاشته درآینده نیز برمشکلاتش غالب آید واما پدران محترم دروقت ازدواج دختران این وظیفه شماست که داماد تانرا باشناخت کامل انتخاب کنید تا دخترتان بدبخت نشود و وجدان شماهم راحت باشد



About the author

160