شادی کوتاه

Posted on at


صبح جمعه بود هوا هنوز روشن نشده بود که از خواب بیدار شدم در همین لحظ بود که صدای اذان مسجد محل به گوشم رسید با خود گفتم که بلند شوم  و وضو بگیرم و نماز بخوانم اما بسیار خواب الود بودم و از طرفی می دانستم جمعه است و امروز را تصمیم داشتم تا دیر وقت استراحت کنم در همین فکر بودم که دوباره چشمانم بسته شد و به خواب فرو رفتم تازه چشمانم گرم شده بود که ناگهان با صدای یک انفجار مهیب از خواب پردیم 



یک صدای آشنا (انتحاری)  این صدا برای من و مردمم تازگی نداشت و تشخیص آن بسیار آسان است؛ صدای بسیار بلند و دلخراش بود که حس  توانایی بیرون رفتن را از من گرفت بود در همین لحظات صدای دیگر همه محصلان که در اتاقهای مجاور بودند برخاستند  در اتاق را باز کردم دیدم که تمام محصلان  که با من در این مجتمع مسکونی زندگی می کردند بیدار شدند و وحشت زده به طرف درب خروجی میدوند تا علت را بفهمند بسیار پریشان بودم و با خود می گفتم خدایا به بزرگی خودت که کسی در این انفجار از بین نرفته باشد. اما از طرفی می دانستم که هر گاه چنین انفجاراتی که به نام انتحاری می شناختم اتفاق می افتاد عده ای زیادی از هموطنان بی گنایم به شهادت می رساند با وجود این باز با خود می گفتم خدا کند که تلفات  بسیار کم باشد. بلا فاصله پس از آن صدای انفجار صداهای خفیف تری به گوش میرسید که تداوم داشت مشخص بود که جنگ در کار است  و ادامه دارد همه داخل کوچه وحشت زده و با دلهای ناقرار ایستاده بودیم از همدیگر می پرسیدن که چه شده و کجا اما کسی نمی دانست  فقط یک چیز واضع بود که یک حمله انتحاری یک جنگ یک وحشت در یک گوشه از شهر هرات جریان دارد بعد از مدتی مطلع شدیم که مرکز حملات انتحاری کنسلگری آمریکا است



و وضیت بسیار وخیم است . هواپیماهای جنگی به فراز آسمان برخواستند و با دیدن این صحنه بیشتر پریشان شدم بسیار احساس یأس و نامیدی کردم از اینکه دوباره مردمم شاهد یک صحنه بسیار تراژید هستند و هیچ کاری از دست من و هیچ کس دیگر برنمااید به اتاقم برگشتم و سعی کردم که بخوابم که شاید از ناراحتی و یأسم کم شود اما نتوانستم  گوشم به طرف صداهای جنگ بود که جریان داشت انتظار این را داشتم تا زودتر صدا ها قطع شوند اما بسیار طولانی شده چشمانم به طرف ساعت داخل اتاق بود که انگار از کار افتاده بود ثانیه ها خیلی کند شده بودند که گویا آنها هم از شدت وحشت توان حرکت را نداشتند.بعد از ساعتی صداها آرام شده از یک منبع موثق در مورد حادثه اطلاعاتی را بدست آوریدیم که ای کاش هیچ وقت آنها را نمی شنیدم  خبرها در مورد شهادت و مرگ بود حالم بسیار بد شد نتوانستم از فکر آنها بیرون بیایم با خود گفتم همان دو روز پیش بود که ملتم بخصوص مردم هرات برای تجلیل از قهرمانی تیم فوتبال کشورمان به خیابانها آمده بودند چقدر خوشحال بودند  اینگار که این مردم هیچ وقت رنگ غم را به خود ندیده اند و گویی جنگ ها و ناآرامی ها این چند دهه کشورم در این شب به پایان رسیده است



اما ناخبر از این که دشمنان این ملت با چنین اقدام وحشتناک و وحشیان ای دوباره به یاد ما اورد اند که در این کشور جای شادی نیست و شما همگی محکوم به جنگ و ناآرامی و غم و اندو هستین بسیار دلم گرفته بود بغضه عجیبی راه گولیم را بسته بود نمی دانستم که چه کاری باید بکنم خود و مردم را بسیار عاجز میدیدم برای من انگار دنیا به پایان رسیده  بود دیگر هیچ امیدی در خود نمی دیدم خوب بعد از چند ساعت به هر طریقی بود خود را متقاعد کردم که بیرون بروم لباسهایم را پوشیدم و حرکت کردم و وقتی مردم را دیدم که دوباره با اراده محکم و دلهای پر از امید به زندگی عادی خود برگشته بسیار متحول شدم دوباره به زندگی امیدوار شودم وقتی به چهره آنها می نگرستم  گویا همه گی یک چیزی را می گویند به امید روزی افغانستان آرام زنده باده افغانستان




About the author

farhadhakimi

Farhad Hakim was born in Nimroz-Afghanistan. He is graduated from Tajrobawi High school in Herat. Farhad is studying Computer Science field in Qhalib private Higher Education University in Herat-Afghanistan. He has worked as cultural and consultant employee extensively in Nimeroz, Herat and more recently in Kabul.He has started to work…

Subscribe 0
160