وقتی این عکس رو دیدم فکر کردم کجای کره خاکی هست که چنین مردمانی شاد دارند . با متنی که پایین عکس مواجه شدم متوجه شدم که کجای کره خاکی چنین مردمانی شاد داشته اند .
درست همین جا که هر روز در ان نفس میکشم روزگاری مردمانی شاد میزیستن انچنان که لایقش بودند و انچنان که برای خود ساخته اند . شاید این خاک حالا جادو شده است که چنین روزگاری را به باد فراموشی سپرده است که ان را انسوتر از این کوه ها و دشت ها و مرزها برده است .
مردمانش به دنیال خوشی که به دست باد سپرده بودند راهی سرزمین های انسوی این کوه ها شدند تا خود را به خوشی برسانند . خوشی در پیش و مردمان سرزمین خاکستری در پی ان به هر کوی و برزن کوچ کردند و جایشان را مردمانی گرفتن که خوشی را تجربه نکرده دست به خوشی خود زدند و این خوشی برای سرزمین خاکستری روزهای سیاهی اورد که استخوان تک تک مردمش را سوزاند .
خوشی را باید کشت و ان را بارور کرد و زیر سایه ان ارام نشست و لبخند زد . مردمان طلسم شده سرزمین خاکستری خوشی را به دست باد سپردند و به دنبال ان در چهار گرد این جهان گشتن .
هر کدام پیر و فرسوده به کنجی خزیدن و استخوان هایاشن را لیس زدند و ارام زیر خروارها خاک خسپیدند .
خوشی را نسلی سرگردان نه دیدند و نه مزه ان را چشیدن و خوشی کاذب برای خود ساختن و به دنبال لبخند روی لبان دیگران نبودند . خود خندیدند و اشک را در چشمان همسایه خود ریختن و بعد همسایه اشک در کاسه همسایه دیگری ریخت و این داستان ادامه دار کشید و کشیده شد و کشیده خواهد شد .
روزی روزگاری در سرزمین خاکستری مردمانی میزیستن که شاد بودند و لبخند هدیه میدادند به همسایه شان .