آوازه است که فردا می آید فردای نوید بخش می آید، آیا درست شنیده ام!؟
در سه دهه آخیر ماه ها، فصل ها و سال ها میگذرند که به امید آمدن فردا و فردا های دیگر در انتظار نشسته ایم و زانوی بیکسی را در بغل گرفته ایم به امید اینکه در طلوع فردا روزی نوید بخش و پرسعادتی را در پیش رو خواهم داشت اما فردا میآید باحسرت و حرمان و درد های نو و همه را از دامن پاره پاره غروب جمع نموده به گرداب شب های خاموش و بی امید میسپاریم
عقل و منطق نمی پذیرد که فردای نوید خواهد آمد اما در دل راهی برای استدلال وجود ندارد باز نوید میدهد که در فردای فرداها امیدها و آرزو ها سوار بر هودج آرزو ها با اسب سپید سحری در طلوع خورشید با حلقه ها و غنچه های رنگین امید ها با بوی مشک فام به بوستان خشکیده و فراموش شده دیار ما می آید دلها دوباره گرم میشوند
و با شوق و ذوق میتپند چشم های منتظر به وصال دیدار اشک شوق میریزند صداها و فریادهای جمع شده در گلوها در صف های آراسته با و قاروناز از دهان ها به بیرون میپرند و با ذرات مه و شبنم صبحگاهان درهم پیچیده و به هر کوی و برزن سرزمین خاموش ما پخش میشوند و با هلهله و شادی های نوید بخش را پخش میکنند تن های خمیده و دست های آویخته و سرهای سرگردان در قامت رسا و توانا جمع شده
و با شور و هیجان از هودیج نوید ها و آرزو ها گل های صلح و امنیت و خوشه های عدالت و برادری را بر میگیرند و در مزارع زنده گی کشت میکنند و با اشک های شوق و عرق جبین آبیاری نموده و از خرمن همزستی، اتحاد و تلاش بهره یی خویش بر میدارند خداونده گارا تو به لطفت چنین فردای را به ما عنایت کن... آمین