اراده ی یک جوان کشتی شکسته ی زندگی اش را نجات داد!

Posted on at


     عقربه های ساعت 12 بجه ظهر را نشان می داد، آفتاب عمود بر کره ی خاکی می تابید، چشمان مادر احمد به دروازه ی شفاخانه معتادین دوخته شده بود و با چهره ی درد کشیده اش انتظار دیدن تنها فرزندش را داشت، از چهره گرفته ی خانم اش نیز اضطراب کاملا هویدا بود، هر دو با بی قراری انتظار دیدن احمد را داشتند. بعد از چند لحظه انتظار دروازه ی شفاخانه باز می شود، احمد با قد و قامت بلند استخوانی، چهره زعفرانی ضعیف و چشمان حلقه زده نمایان می شود.



مادر احمد که اصلا تصور دوباره ی دیدن پسرش را در سر نداشت با دیدن احمد گویا به وی زندگی دوباره داده شده بود، مانند تشنه ی که به آب رسیده باشد خیره خیره به احمد نگاه می کرد. خانم اش نیز مات و مبهوت شوهرش گشته بود، هر سه چنان به هم خیره مانده بودند گویا از دوری آنها سه سال نه بل سه قرن گذشته بود. همه جا را سکوت فرا گرفته بود، تا اینکه داکتر که همراه با احمد بود به مادر اش گفت: مادر جان دیگر احمد کاملا صحتمند شده است حالا می توانید که اورا به خانه ببرید، سخنان داکتر اثرگذار واقع شد تا بلاخره مادر احمد سکوت را شکست و جگر گوشه اش را به آغوش کشید بعد از سپری شدن ساعتی به خانه رسیدند.


 


بلاخره احمد صحتمند شده بود، احمد که با دستان خودش زندگی اش را به آتش کشانیده بود تا اینکه با اتخاذ یک تصمیم و یک اراده ی مستحکم کشتی شکسته ی زندگی اش را نجات داد. مادر احمد که از تصمیم پسرش بسیار خرسند بود می گفت:" هر بار که تنها پسرم را معتاد به مواد مخدر می دیدم و چیزی از دستم بر نمی آمد هزاران بار در خود می شکستم، هر قدر من و خانمش اصرار به ترک آن می کردیم چون احمد اراده نمی کرد  دوباره رو به آن می آورد، با اینکه بلاخره به فضل خداوند خودش اراده به ترک آن را کرد و صحتمند شد." در جریانی که مادر احمد صحبت می کرد احمد در فکری عمیقی فرو رفته بود و خاموشانه نشسته بود، خاموشی احمد راز های زیادی را بیان می کرد تا اینکه احمد لب به سخن گشود و گفت گذشته ی دردناکی را سپری کرده ام تا اینکه اراده کردم که مار تنم را از خود دور کنم.



احمد ادامه داد:" پسر بودم که بیش از 18 سال نداشتم سال اول دانشگاهم بود، تنها سر پرست خانواده ام بودم، ثروت زیادی در اختیار داشتم بی پروایی هایم زندگی ام را به تباهی کشاند، باید بگویم که من عمل خود را از سگرت آغاز کردم، سگرت کشیدن را غرور جوانی خود خطاب می کردم، هر قدر مادرم اصرار به ترک آن می کرد ولی من اندکی اعتنا نمی کردم. روز و شب همراه با دوستان نا صالح ام مشغول کار هایی بودم که زندگی ام را به طرف نابودی می کشاند ولی نمی دانستم. آهسته آهسته پا فراتر گذاشتم و دست به کشیدن تریاک زدم و بعد همین طور ادامه دادم، وقتی به هوش آمدم دیدم کار از کار گذشته است و معتاد به پیچکاری هایی نشه آور شده ام، مجبورا دانشگاه را ترک کردم. کم کم زندگی ام رنگ تباهی را بخود می گرفت، دیگر آن .دوستان در کنارم نبود گویا وظیفه شان با تباه کرده زندگی من تمامم شده بود



یک ماه از ازدواجم نگذشته بود که خانمم به عمل ام پی برد و اعضای خانواده ام را در جریان گذاشت، ای کاش مرده بودم تا سر افگنده در مقابل مادرم نمی ایستادم." در جریانی اینکه شرح حال خودرا بیان می کرد از چشمان حلقه زده اش پشیمانی آشکارا هویدا بود و می گفت:" درست یادم است که مادرم زار زار می گریست و می گفت پسرم عاقبت بی بند و باری هایت را دیدی؟ اشک ها و چشمان نا امید مادرم قلبم را آتش می زد، به عوض اینکه در فکر نجات خود باشم ناخواسته روز به روز تعداد پیچکاری ها را علاوه می کردم خوب می دانستم که دیگر بر گشت برایم ناممکن است و وضعیت کاملا از کنترولم خارج شده است. با آنهم خانواده ام من را تنها رها نه کرد، چندین بار مرا بستر و مجبور به ترک آن کرد، ولی همین که کمی وضعیت ام به می شد دوباره به تزریق آغاز می کردم، در تمام وجودم رگ سالم باقی نمانده بود، کم کم برای فامیلم غیر قابل تحمل شده بودم برای آخرین بار مادر و خانمم برایم اخطار دادند که یک چانس دیگر برایت می دهیم اگر ترک نه کردی دیگر خانواده نداری


 


نا چار قبول کردم، مدت یک ماه بیستر بودم بعد از یک ماهی که در خانه بودم تقریبا صحتمند شده بودم. مصارف گزاف عروسی و ولخرجی های خودم دیگر ثروتی برایم باقی نگذاشته بود. روز به روز مشکلات اقتصادی ما جدی تر می شد ولی با آنهم مادرم به کار کردن من راضی نمی شد و می گفت پسرم چند روزی دیگر هم صبر کن بعد از آن انشا الله به خیال راحت مشغول کار و زندگی خود شو اما من که همیشه حرف اول را می زدم، قبول کردن حرف دیگران را برای خود کسر شان می دانستم و اشتباهاتم را نپذیرفته فکر می کردم گویا آب از آب تکان نخورده است. به لجبازی هایم ادامه دادم و می گفتم دیگر خوب شده ام باید کار کنم. اما من که همیشه حرف اول را می زدم، قبول کردن حرف دیگران را برای خود کسر شان می دانستم و اشتباهاتم را نپذیرفته فکر می کردم گویا آب از آب تکان نخورده است. به لجبازی هایم ادامه دادم و می گفتم دیگر خوب شده ام باید کار کنم. حرف مادرم را قبول نه کردم و در یکی از موتر فروشی های شهر مشغول کار شدم، در آنجا با اشخاص کار می کردم که تقریبا همه آنها معتاد به  مواد مخدر بودند هر بار که سگرت و یا چرس می کشیدند به طعنه برایم می گفتند: پسر نازدانه برایت شیر بیاوریم؟ و قاه قاه می خندیدند." احمد که حالش کاملا گرفته شده بود سرش را تکان می داد و می گفت:" سخنان بیهوده ی آنها چنان تحت تاثیرم قرار داده بود که دوباره به نقطه ی آغازی بدبختی هایم رسیدم، سر انجام سرحدم به ترک خانه و از دست دادن خانواده ام رسید." احمد مدت سه سال از خانواده اش دور بود با گرفتن پیچکاری های نشه آور هر روز نسبت به دیروز توانایی جسمانی اش را از دست می داد، از یکطرف دور بودن از فامیل و از طرفی دیگر طعنه های مردم احمد را به زندگی کردن نمی گذاشت. احمد می گفت در آن وقت حالت من به کسی می ماند که در بحری بزرگ با یک کشتی باشد تا اینکه یا اراده کند تا به ساحل برسد و یا بگذارد امواج بحر او را غرق کند.


 


بلاخره احمد نگذاشت که امواج بحر او را غرق کند تصمیم گرفت تا حد اقل کوششی برای نجات خود ازین غرق آب کند، بنا مدت چند ماه در یکی از شفاخانه های معتادین شهر بیستر شد، با وجودی که برایش مشکل تمام می شد ولی امیدش را از دست نمی داد و برای بهبودی خود سر سختانه تلاش می کرد، به قول خودش هر بار که اشک مادرش و دوستان فریبکارش که مانند امواج اورا به سخره ای مشکلات کوبیده بود را به خاطر می آورد گویا یک نیروی در وجودش زنده می شد که احمد را نمی گذاشت از تصمیم اش منصرف شود.


همان یک لحظه تصمیم گیری منجر به زندگی دوباره ی احمد گردید. آری او بر مشکلات چیره شد و اکنون که او در کنار خانواده اش به سر می برد، بسیار خوشحال است و شکر خداوند را بجا می آورد و می گوید:" من را دعا های مادرم و سر انجام تصمیم قاطعانه ام نجات داده است و از دیگر جوانان خواهش ام این است که زندگی گذشته ی تحقیر آمیز منرا آیینه ی عبرت خود قرار بدهند و نگذارند که زندگی شان آیینه عبرت دیگران گردند."


 


نویسنده محمد صیام "زلمی"


     


TAGS:


About the author

womensannex-kabul

Women's Annex Kabul is a blogging and film platform that empowers the women and children of Central Asia with a "pay for content" model where bloggers and filmmakers get paid based on their Buzz (performance) Score. Monthly payouts on Women's Annex can range from as little as $5 per month…

Subscribe 0
160