غم نبودنت

Posted on at



نشسته ام در کنار شومینه با چوب های روشن،روی مبلی که دوست دارم نسشته ام و بافتنی مورد علاقه ام را میبافم و در حین بافتن به این فکر میکنم که چرا اتفاق های زندگی طوری می افتد که هیچ وقت انتظارش را نداری نمیدانم وبرای چه چنین رخ میدهد،همیشه به دنبال اینم که چرا ایگونه است و ما در اتفاق های زندگی هیچ نوع راه تصمیم گیری نداریم


.
همیشه افکار پریشانم و نگاه های گنگم همیشه مرا به فکر های فرو میبرد که چرا باید این گونه باشد و هر بار فکر کردن مرا به یک داستان جدید میکشاند داستانی شاید غم انگیز و یا شاد ولی هر چه هست داستانی از افکارم از غم ها و خوشحایی که زندگی و اتفاق هایش برایم داده،داستانهایم مانند رشته کوهی است که هر گام که به طرف کوه میگذارم وارد پستی و بلندی های زیادی می شوم و هر چه بیشتر به بالا میروم قله سختر میشود و مرا به جایی مکشد که دگر فریاد آوایی ندارد و باید گریخت


.
در هر راهی که قدم گذاشتم  هر کامم پر از نبودن های تو است و هیچ یک اعضای وجودم بودنت را باور ندارد هر کاری میکنم از غم نبودن هایت دوری بجویم نمیشود دیگر توان قدم های بی تو بودن  را ندارم میخوام به جایی بگرزیم به جای که شاید نبود را با بودنت یکی کرد جایی که تنها آبی آسمان را دید و قطرات آب را میخواهم به سوی دریایی بروم که دیگر روی شن هایش رد پاهایم نماند دریای را دوست دارم که همه ساحل اش صخره ای باشد که دیگر کام های تهی خود را نبینم و در داخل دریا خود را بیندازم دوست دارم آنجا  بدور از تو و خاطراتت باشم جایی که با هر بار فریاد کشیدم آبها صدایم را خفه کرده و ریه هایم را پر کند.
دیدی غم نبودنت با من چه ها کرد





نویسنده: ناهید بیکران



About the author

nahidbikaraan

Nahid Bikaraan is an adolescent Afghan girl who recently has found a new working place in Kabul. She is a typical afghan girl who is graduated from high school and was seeking to show her talent. She hates to stay home as most of afghan girls have to do, and…

Subscribe 0
160