بهار نعمت خداوند

Posted on at


یک روز بود مثل دیگر روزهای زمستان، یک روز بسیار خسته کن که همه جارا برف پوشیده بود که نه خورشید بود نه سبزه زارها و نه پرنده گان آسمان ومثل هر روز در پشت پنجره نشسته بودم و انتظار بهار را میکشیدم من بسیار غمگین بودم و می ترسیدم که هیچ وقت بهار پس نمی آید در همان لحظه دیدم که یک نور از پشت ابر های سیاه بیرون می آید من فکر کردم که من خیالاتی شدم اما نه خیالاتی نشده بودم او به  راستی خورشید بود که می تابید من بسیار خوشحال شدم و کم کم تمام برف ها آب میشد و بعد از جند روز کم کم سبز ها رشد کردن درختان شکوفه کردن پرنده گان یک بار دیگر در آسمان پرواز می کردند و یک باران بسیار خوب بهاری شروع به باریدن کرد



و همه جاه را تر کرد این باران کمک زیادی به مردم کرد مردم را از بدبحتی نجات داد و من راهم از غمگینی، من نمیدانستم که این کار کیست که خورشید می تابد سبزه ها رشد می کنند درختان شکوفه میکنند و پرنده گان یک بار دیگر در آسمان پرواز می کنند من با خود فکر کردم اگر مرا خداوند (ج) خلق کرده من از خدای خود شکر گذارم که به ما اینقدر نعمت ها و بهار بسیار زیبایی را داده است و من فهمیدم که بهار نعمت خدا است 



About the author

faranazhajizade

Faranaz Hajizade is studying in the 11th class of the Malake Jalali High school. Faranaz Hajizade is studying English in Skill Training Center (STC) in Herat Faranaz Hajizade has interest in reading novel. History,geography and writing.

Subscribe 0
160