روز اخر سفرم بود وبرای برگشتن به خانه بیتاب بودم که همسر گفت: ماندلا رفت!
درست مثل هر خبر رفتن عزیزی می ماند، لحظات اول انکار وبعد اشک به چشمانم آمد.
بستن چمدان و هیاهوی رسیدن به فرودگاه و گذشتن از چک پاسپورت و من در روی نیمکتی در فرودگاه دبی صفحه اخبار را باز کردم تا خبرها را بخوانم و او همچنان در صدر خبرها بود و خواندن از او اشک دوباره به چشمانم آورد
از دیروز هر خبری و هر مقاله ای از او اشک به چشمانم آورد و بیشتر از همه رقص وپایکوبی مردم افریقای جنوبی برای "جشن زندگی" ماندلا و اینکه چقدر خوشبخت بوده اند که در زمانه این مرد زیسته اند!
از دیروز این سوال قوی تر وقوی تر در ذهنم تکرار میشود. چه کسی فکر میکند که در دوره ما میشود برای آرمانی جان داد؟
چه کسی در دوره ما فکر میکند که میشود بخشید؟
چطور میشود به قدرت رسید و دیکتاتور نشد، نگاه کنید به هم عصرانش : قذافی] کاسترو،...
چه کسی در زمانه ما میتواند جنایتکاران را ببخشد وفراموش نکند؟
چه کسی در زمان ما فکر میکند که امید میتواند از پس دیوارهای قطور 27 سال زندان نفوذ کند و برنده شود؟
مادیبا (ماندلا) برای همیشه در زادگاهش آرام میگیرد و زندگیش درعصر ما پاسخی ست به همه پرسش های کسانیکه ذره ای دغدغه و ادعای آزادی دارند. این که او هم در زمانه ما زیست اما مثل ما نزیست!