داستا واقعی از قدرت خداوند

Posted on at


یک روز از روز ها حضرت موسی گزرش از یک بیابان بسیاردور شد ودر آنجا یک چشمه آب ودرختی بود ودر آن بیابان یک پیر مرد وپیرزن ویک بچه جوان در آنجا آنها داخل یک قاره سنگی زنده گی ومیکردند.ودر آن لحظه حضرت موسی آمد ونزدیک آن قاره سنگی شد.وپرسان کرد و گفت شما داخل این بیابان

چی میکنید.آنها گفتند که ما را خداوند اینجا پیدا کرده است.واز روزی خود شناختم دراینجا بودیم.واز گیاهای آن به حیث خوراکه واز برگ درختان آن به حیث پوشاک استفاده میکنند.ودر آن لحظه آنها پرسیدن شما کی هستید ؟آن حضرت گفتن که من حضرت موسی کلیم هستم ومن میروم به کوه نور که باحضرت خداوند رازونیاز دارم وآن پیرمردوپیرزن وبچه به حضرت گفتن که مشکلات مارابه حضرت خداوند یاد آور شوید تا مشکلات ما تمام شود وآن حضرت نیز قبول کرد.وراه خود ادامه داد وزمانی که به کوه طور رسید ه بود به حضرت خداوند مشکلات آنها را گفتن وحضرت خداوند به حضرت موسی گفت که به آنها بگو دم صبح دورکعت نمازهر کدام آنها بخوانند.وهرکدام یک مراد بطلبند مرادیشان حاصل میشود وبعد از راز ونیاز حضرت موسی دوباره برگشت ونزد آنها رسید وگفت که حضرت خداوند به شما سلام گفت وبعد از سلام که هر کدام از شماکه نماز بخوانید خواسته تان قبول میشود اول پیر زن رفت نماز ت خواند واز خداوند خواست تا او را به سن 14سالگی برگردارند.ویک دست لباس خوب برایش بدهد وآن دعای او قبول شد لباس پوشید ه بود وآنجا ایستاده شد که ناگهان یک جوان اسپ سوار رسید وچشمش به آن افتاد واسپ را جلو پیر زنیکه جوان شده بود ایستاد کرد وآنرا سوار کرد.وپیر مرد که این صحنه را دید بسیار پریشان شد وبعد از آن پدر به پسر خود گفت که برو توهم درخواست کن پسرش گفت نه شما بروید پیر مرد رفت وضو کردونماز ادا کرد وگفت خدایا زن مرا به شکل خرس کن که دوباره سرگردان در اینجا کن دعای آن نیز قبول شد وزن جوان به پشت سرآن جوان اسپ سوار خرس شدواز پشت سر جوان خود پایین انداخت ودرباره به طرف غار دوید تاآمدن  بین همدیگر گفتگو کردن ومیگفتند وپدرمی گفبه پسر خود که توهم برو دعاکن پسرش حیران ماند که چی کند آخر تصمیم گرفت که نماز بخواندودعا کند ودرهمین لحظه مادرش که به شکل خرس شده بود آمد وخود را به پای پسرش انداخت وگفت دعا کن که من بشکل اولی خود بر گردم وپسرش دعا کرد واو به شکل اولی خود برگشت وهمه آنها با یک دیگر گفتند که هر چیز به اندازه لیاقت یافته است وناشکری کردن باعث از دست دادن نعمت های خداوند میشود پس کوشش کنیدابنده گان شکرگزار باشید

 ز

یک روز از روز ها حضرت موسی گزرش از یک بیابان بسیاردور شد ودر آنجا یک چشمه آب ودرختی بود ودر آن بیابان یک پیر مرد وپیرزن ویک بچه جوان در آنجا آنها داخل یک قاره سنگی زنده گی ومیکردند.ودر آن لحظه حضرت موسی آمد ونزدیک آن قاره سنگی شد.وپرسان کرد و گفت شما داخل این بیابان

چی میکنید.آنها گفتند که ما را خداوند اینجا پیدا کرده است.واز روزی خود شناختم دراینجا بودیم.واز گیاهای آن به حیث خوراکه واز برگ درختان آن به حیث پوشاک استفاده میکنند.ودر آن لحظه آنها پرسیدن شما کی هستید ؟آن حضرت گفتن که من حضرت موسی کلیم هستم ومن میروم به کوه نور که باحضرت خداوند رازونیاز دارم وآن پیرمردوپیرزن وبچه به حضرت گفتن که مشکلات مارابه حضرت خداوند یاد آور شوید تا مشکلات ما تمام شود وآن حضرت نیز قبول کرد.وراه خود ادامه داد وزمانی که به کوه طور رسید ه بود به حضرت خداوند مشکلات آنها را گفتن وحضرت خداوند به حضرت موسی گفت که به آنها بگو دم صبح دورکعت نمازهر کدام آنها بخوانند.وهرکدام یک مراد بطلبند مرادیشان حاصل میشود وبعد از راز ونیاز حضرت موسی دوباره برگشت ونزد آنها رسید وگفت که حضرت خداوند به شما سلام گفت وبعد از سلام که هر کدام از شماکه نماز بخوانید خواسته تان قبول میشود اول پیر زن رفت نماز ت خواند واز خداوند خواست تا او را به سن 14سالگی برگردارند.ویک دست لباس خوب برایش بدهد وآن دعای او قبول شد لباس پوشید ه بود وآنجا ایستاده شد که ناگهان یک جوان اسپ سوار رسید وچشمش به آن افتاد واسپ را جلو پیر زنیکه جوان شده بود ایستاد کرد وآنرا سوار کرد.وپیر مرد که این صحنه را دید بسیار پریشان شد وبعد از آن پدر به پسر خود گفت که برو توهم درخواست کن پسرش گفت نه شما بروید پیر مرد رفت وضو کردونماز ادا کرد وگفت خدایا زن مرا به شکل خرس کن که دوباره سرگردان در اینجا کن دعای آن نیز قبول شد وزن جوان به پشت سرآن جوان اسپ سوار خرس شدواز پشت سر جوان خود پایین انداخت ودرباره به طرف غار دوید تاآمدن  بین همدیگر گفتگو کردن ومیگفتند وپدرمی گفبه پسر خود که توهم برو دعاکن پسرش حیران ماند که چی کند آخر تصمیم گرفت که نماز بخواندودعا کند ودرهمین لحظه مادرش که به شکل خرس شده بود آمد وخود را به پای پسرش انداخت وگفت دعا کن که من بشکل اولی خود بر گردم وپسرش دعا کرد واو به شکل اولی خود برگشت وهمه آنها با یک دیگر گفتند که هر چیز به اندازه لیاقت یافته است وناشکری کردن باعث از دست دادن نعمت های خداوند میشود پس کوشش کنیدازبنده گان شکرگزار باشید

 

یک روز از روز ها حضرت موسی گزرش از یک بیابان بسیاردور شد ودر آنجا یک چشمه آب ودرختی بود ودر آن بیابان یک پیر مرد وپیرزن ویک بچه جوان در آنجا آنها داخل یک قاره سنگی زنده گی ومیکردند.ودر آن لحظه حضرت موسی آمد ونزدیک آن قاره سنگی شد.وپرسان کرد و گفت شما داخل این بیابان

چی میکنید.آنها گفتند که ما را خداوند اینجا پیدا کرده است.واز روزی خود شناختم دراینجا بودیم.واز گیاهای آن به حیث خوراکه واز برگ درختان آن به حیث پوشاک استفاده میکنند.ودر آن لحظه آنها پرسیدن شما کی هستید ؟آن حضرت گفتن که من حضرت موسی کلیم هستم ومن میروم به کوه نور که باحضرت خداوند رازونیاز دارم وآن پیرمردوپیرزن وبچه به حضرت گفتن که مشکلات مارابه حضرت خداوند یاد آور شوید تا مشکلات ما تمام شود وآن حضرت نیز قبول کرد.وراه خود ادامه داد وزمانی که به کوه طور رسید ه بود به حضرت خداوند مشکلات آنها را گفتن وحضرت خداوند به حضرت موسی گفت که به آنها بگو دم صبح دورکعت نمازهر کدام آنها بخوانند.وهرکدام یک مراد بطلبند مرادیشان حاصل میشود وبعد از راز ونیاز حضرت موسی دوباره برگشت ونزد آنها رسید وگفت که حضرت خداوند به شما سلام گفت وبعد از سلام که هر کدام از شماکه نماز بخوانید خواسته تان قبول میشود اول پیر زن رفت نماز ت خواند واز خداوند خواست تا او را به سن 14سالگی برگردارند.ویک دست لباس خوب برایش بدهد وآن دعای او قبول شد لباس پوشید ه بود وآنجا ایستاده شد که ناگهان یک جوان اسپ سوار رسید وچشمش به آن افتاد واسپ را جلو پیر زنیکه جوان شده بود ایستاد کرد وآنرا سوار کرد.وپیر مرد که این صحنه را دید بسیار پریشان شد وبعد از آن پدر به پسر خود گفت که برو توهم درخواست کن پسرش گفت نه شما بروید پیر مرد رفت وضو کردونماز ادا کرد وگفت خدایا زن مرا به شکل خرس کن که دوباره سرگردان در اینجا کن دعای آن نیز قبول شد وزن جوان به پشت سرآن جوان اسپ سوار خرس شدواز پشت سر جوان خود پایین انداخت ودرباره به طرف غار دوید تاآمدن  بین همدیگر گفتگو کردن ومیگفتند وپدرمی گفبه پسر خود که توهم برو دعاکن پسرش حیران ماند که چی کند آخر تصمیم گرفت که نماز بخواندودعا کند ودرهمین لحظه مادرش که به شکل خرس شده بود آمد وخود را به پای پسرش انداخت وگفت دعا کن که من بشکل اولی خود بر گردم وپسرش دعا کرد واو به شکل اولی خود برگشت وهمه آنها با یک دیگر گفتند که هر چیز به اندازه لیاقت یافته است وناشکری کردن باعث از دست دادن نعمت های خداوند میشود پس کوشش کنیدازبنده گان شکرگزار باشید

 



About the author

parvin-yari

i am parvin yari student of univercity

Subscribe 0
160