گذشته ای که رفته و آینده ای که هنوز نیامده

Posted on at


آن وقتها که هنوز یک دخترک کوچک و آرام بودم ,ذوق و شوق زیادی داشتم که زودتر بزرگ شوم همیشه با خودم می گفتم خوش به حال بزرگترها هر کاری که دلشان بخواهد می کنند مثلا برای بازی کردن با دختر همسایه احتیاجی به اجازه ندارد فکر می کردم دنیا مال بزرگترها است



وقتی صنف اول بودم حسرت صنف شش را می خوردم و ... روزها پی در پی آمدند و من ا لان همان بزرگتری هستم که حسرتش را می خوردم وحالا هر وقت به کودکی فکر می کنم به ان شیطنت ها و معصومیتها لبخند می زنم و شیرینی ان لحظات را با تمام وجود احساس می کنم


.


 شور و التهاب دوره نو جوانی اجازه نمی داد که آرام و قرار داشته باشم همیشه به دنبال هیجان بیشتر و کسب تجربه های جدید بودم در ان سن و سال همه تصمیماتم تحت تاثیر مستقیم احساساتم بود اما ادعایم می شد که تمام کارها و تصمیماتم منطقی است و خیلی ادعای فهمیدگی و کمالم می شد


.


 اما حالا که به ان روزها می اندیشم بعضی اوقات می گویم اگر فلان تصمیم را در فلان وقت میگرفتم شاید الان در شرایط بهتری بودم چون من معتقدم که تصمیمات ما سرنوشت ما را می سازد به هر حال گذشته ها گذشته و آینده هم هنوز نیامده باید از اکنون نهایت استفاده و لذت را ببریم .


 


نویسنده :ملودی بیکران



About the author

160