خاطره فراموش ناشدني دوره طفليت من

Posted on at


خاطره فراموش ناشدني دوره طفليت من


7 ساله بودم كه يك روز با مادرم و ساير مردم از قريه به طرف شهردرملي بس روان بوديم  نارسيده به شهر ناگهان ماين در سرك انفجار كرد و موترعامل ما به ان برابر شد كه اين ماين از قبل كار گزاري شده بود و اين حمله از  طرف مخالفين  بشريت يعني ترورستان صورت گرفت. تا اين كه صداي انفجار را شنديدم دچار ضعف و بي هوشي شدم زماني كه به هوش امدم ديدم كه سرويس از هم جدا شده بود، من و مادرم در زير ملي بس روي سرك به زمين افتاده بوديم در ان وقت هيچ كسي نبود كه به ما كمك كند و ما مدتي 2 ساعت در ان زيز مانده بوديم بعضي از زنان اطفال شان را از دست دادند و بعضي ديگري از مردم دست و پاي شان را از دست دادند.



در ان وقت بود كه بعضي از اشخاص ديگري كه به طرف شهر ميرفتند امدند به كمك ما كساني كه زخمي شده بود انها را بردند.  ديگر افراد اهسته اهسته به طرف شهر حركت كردند من ومادرم هم پاي پياده روان شديم با اين كه ماردم بسيار كمر درد بود خود را به شهر رسانديم بعدا رفتيم به خانه يكي از اقوام خود  و اين حادثه براي شان تعريف كرديم انها هم بسيار متاثر شدند جانم از ترس ميلرزيد نان و اب از گلونم پايين نمي رفت، مدتي گذشت تا اين كه ارام شدم و بعد از دو روز دباره به طرف خانه در حركت شديم . مادرم از ان حادثه كمراش را از دست داده بود و كاري برايش كرده نميتوانستيم  چرا كه در ان وقت شرايط ان قدر خوب نبود و داكتر و دوا هم پيدا نمي شد و مادرم بعد از چهار سال تحمل درد وفات كرد. اين درد ناك ترين و تلخ ترين حادثه زندگي من بود .


دوستان اين يكي از تلخ ترين خاطره هاي دوست عزيز من بود من هم بسيار متاثر شدم.....

 


نويسنده : انوش باركزي.  


 
      



About the author

anooshbarakzai

his name is Anoosh barakzai he is 23 years old. he was born in nimrooz Province. he Graduate from school in 2010 he is working in film annex.

Subscribe 0
160