رنج پر ثمر

Posted on at


پیر مردی بود به نام شکوراو کشت پیش از وقت کرد ودر زمین خودخربوزه کشت کرد.بود وحاصل آن پیش از وقت بدست آورد وبعد خربوزه هاخود برای فروش جمع آوری کرد وآن را به بازار بردر در بین راه همرای خود فکر میکرد که آیا این خربوزه هارابفروشم یابه شاعباس بدهم در همین وقت بود زمانیکه به در وازه شهر رسید شاعباس به جلو آن آمد پیر مرد شاه عباس را نمی شناخت بعد شاه عباس پرسان کرد که چی بار دارید شکور به جواب گفت خربوزه بار دارم شاه عباس حیران ماند که در این وقت خربوزه از کجا آوردی وبه کجا میبری شکوراگفت این خربوزه ها را به شاه عباس می برم و شاه عباس به گپ او گفت توکه خربوزه هارا به شاه عباس ببری او تحفه است چون او برای تو پول نمیده شکور گفت به خاکی داد که خوب اگر نداد به خاکی تحفه بری او بلاخره او

رفت به در بار شاه عباس وبعد خربوزه ها را از او گرفتن وبه شاه عباس دادن وشکور بعد به دربار رفت دید شخصی که از او پرسان کرده بود همو بود شکور بسیار خجا لت کشید وشاه عباس خربوزه ها راداد وگفت حال چکار کنم شکور گفت همو خروهمو خربوزه وهمو گپ دم دروازه بعد ازاوشاه عباس فهمید که شکور گپ دوباره تکرار کردوشاه عباس گفت به وزیر خود که هزارروپیه بدی به شکور وزمانیکه پول گرفت شکور راه خود گرفت ورفت بعد از رفتن شکور

وزیر او عبدالستار گفت پادشاه ما شاه عباس هرکس که به شما یک بوجه خربوزه بیاره وشما برای آنها هزارروپیه بدهیم خزانه خلاص میشه شاه عباس گفت که تو وزیر با تدبیر ودارای من استی پس بروپول از اودوباره به یک طریق خوب که او راضی باشه بگیر وزیراو عبدالستار رفت بالای شکور صدا کرد وشکور صدا راشنید ایستاده شد وعبدالستار رفت نزد او وبه شکور گفت من از تو سوال داریم. شکور گفت پرسان کنید از اوپرسان شد که ناف دنیا به کجا است؟شکور چرط زد واز اسپ پایین شد واز پیاده رو به میدان یک زمین رفت وگفت همین جا ناف زمین است وچوب خو داخل زمین کردبعد از جواب وزیر حیران ماند

وشکور دهقان گفت کی میتواند متر کند. وزیر این شرط هم بای دادوهزار روپیه دیگه نیز بداد.باز دوباره سوال کرد. گفت ستاره های آسمان چند تا است؟شکور گفت از زمین برفتی به آسمان به جواب سوال گفت ستاره آسمان به اندازه موهای خر من است بیا بشمار وزیر دوباره بای دادوبا خود فکر کرد که حال چگونه برم پیش شاه عباس در این لحظه گفت سوال آخراز تو دارم شکور گفت بگو سوال خود را وزیر سوال کرد گفت بگو خدا چی میخورد چی میپوشدوچی مینوشد؟شکور گفت من سوال تورا جواب دارم به شرطیکه من را پیش شاه عباس ببری من با به جلو آن به تو جواب میدم وشکور گهت اگر جواب من درست باشد تو باید اسپ ولباسهای خود رابدی به من ومن خر ولباسهای خود را به تو میدم وزیر مجبور شد وقبول کرد شکور لباس های وزیر پوشید ووزیر لباسهای شکور دهقان پوشید وهر دو رقتن پیش شاه عباس شاه عباس با دیدن اینکه این دوشخص تغیر لباس کرده بودن تعجب کرده بودگفت چی گپ شده است چرا شما اینقسم شدند آنها جواب دادن وقضیه را برای شاه عباس قصه کردن وشاه عباس گفت جواب سوال خود را بگو که ما ببینم جواب درست است یا خیر شکور گفت به جواب سوال که خدا غم بنده خود را می خورد وعیب بنده خود را می پوشدوکار آن هم اینست که دهقان وزیر و وزیردهقان میکند



About the author

parvin-yari

i am parvin yari student of univercity

Subscribe 0
160