اورا میخواهم اما از او شکایت دارم

Posted on at


 

 

در زندگی فقط به او فکر میکنم . خیال او سراسر زنده گی مررا فرا گرفته است وجای خالی باقی نگذاشته . روز های فروان به او می اندیشم که او این موجود کوچک وظریف چگونه توانسته وقدرت داشته که افکارم را درهم کرده و مرا فقط منحصر بخود کرد

این قدرتی است که کمتر در کسی می توان سراغ داشت هبچگاه فکر واحدی در من وجود نداشته پیوسته جنبه های مختلف زندگی را در نظر داشته ام ولیکن زمان که او در دورنمای زندگی من پدید آمد و نقشه های ترسیم شده مرا برهم ریخت دانستم که قبلا گذشته تاریکی داشتم وتا کنون زنده گیم بهدر رفته است

از عالم عشق ودوستی فرسنگی دور بوده ام واکنون که او را یافته ام

 بازنده گی فنا شده ام وداع نموده ام

ولی آیا او همیشه آن موجود وفادار بوده است.

زمانی مرا در صحنه زندگی خویش قهرمان بی رقیبی می دانست

.

وعشق و وفایش را بی ریا در وجود بی صفای من میریخت .

ولی اکنون که مدت ها از ادامه دوستی ما میگذارد این قصه را بباد فراموشی سپرده  است

ومرا تنها ونا امبد بدون آینده رها کرده است

.

آری من از او گیله ها دارم . شاید بداند ودوباره وفایش را بخواهد پس بدهد .

....... اما

...... افسوس که دیگر فایده ای ندارد

 



About the author

160