یک گیلاس چای داغ با طعم خدا

Posted on at


یک گیلاس چای داغ با طعم خدا


بیندیش ای انکه ادعای انسانیت میکنی !!


آنها هم دوست داشتن آرزوهایشان را..


آزوهایی که روی سرک کنار پیاده رو در این سردی روزگار گم شده است


آنها هم دوست داشتن رازهایشان را,رازهایی که در لابلای حوادث روزگار خاموش گذشتند..


سهم کودکانشان از گرمای این شبها در تهه قهقهه کودکان مان با پوششی گرم از بخار بخاری در رویای شیرین گم شده است


آنها در هیاهوی تاریک سرد وطن خودشان بیدارنداما من و تو خسته از تکرار روزهای بی غمی!


بنگر ! در نگاه این کودکان این مادران و پدران وطن انتظار معجزه ای برق میزند که از خدایشان میطلبند اما!!!!!! آن معجزه در بند دستان من وتو شاید باشد  سفری کن به درون خویشتن خویش!!!شاید انجا حادثه ای از بر معجزه منتظر لمس نگاهت باشد...



160