زمان ؛ یا رویای دست نیافتنی

Posted on at


کدام لحظه را بسنجم و کدام ثانیه را گرامی بدارم تا بتوانم زمان را برای یک ثانیه متوقف کرده باشم.
میگویند، لحظه ای که رفت دیگر نخواهد آمد درست. اماحرف جای دیگریست / ما؛ واقعا چرا زمان را برای یک صدم آن هم متوقف کرده نمیتوانیم؟!...
من عاشق ثانیه ای ام که از من نگریزد که از هیچ کس نگریزد ...

شاید اگر خوب باشیم زمان با این شتاب ترکمان نکند ، لحظه ها بی خیال مان نشوند، شاید...از ما نگذرند.
من دیدم بعضی ها_همان بعضی های که از همه متفاوت اند، همان بعضی های که فقط بعضی میمانند _ چطور با زمان انس گرفته اند یا شاید هم زمان با آنها.
آری ! فرشته های که باتمام هستی شان به مادر عشق میورزند ،پدر را بیشتر از پدر بودنش دوست دارند میفهمند او را.آنهای که با چشم نه با فکر شان مینگرند، با دست نه با دل عبادت میکنندو با عصای حرف نه، با پای عمل راه میروند...
من لحظه ها که نه ؛ سالهارا در دست نوازشگر آنان دیدم چطور آرام میگرفت و چقدر رام این آدم های پاک شده بود من لبخند زمان را در چشم آنان دیدم وقتی به هر کودک معصومی تبسم نثار میکردند.

شاید ما هم بخواهیم از همین بعضی ها باشیم دشوار نیست؛ دلی میخواهد صاف ،زلال آبی. و اندیشه ای باریک بین ،زمان را نا دیده نگیریم.

غزال افضلنژاد


160