من حنجره سکوتم را از بیخ بسته ام
و به صدای گلویم افتخار می کنم
هر چند سر تا به پا تمام وجودم را بسته اند
بینی ام را بریدند و لبانم را نسخ کردند
اما من سر به تن نمیدهم
و به دهانم اتکا می کنم
برای سرکشی از ظلم ظالم
و پیوستن به مظلومان قبل از من
و فریاد سرد کشیدن
همین یک زبان کافیست
من از عمق و اعماق وجودم از تو شکایت می کنم
من از هر فرد این جهان شاکی ام
حتی از پسر پدرم
از سیاهی شب تا سفیدی برف فریاد میکشم شاید
طلوع صبحی به من امید دهد
اما من از یک امید خشک و خالی راضی نمی شوم
باز هم صدایم را بلند میکنم
اینبار بلند تر و محکم تر
شاید صدایم را جز چند فرد بیشتر نشنوند
چون قدرت گلویم ازین بالاتر نیست
اما بازهم صدا می کشم حرف می زنم
حتی اگر به جای بینی و لبم زبانم را ببرند
باز هم حرف میزنم اینبار با چشمانم
من از تمام مردم این شهر گله دارم
از خورد و بزرگ گله مندم
اه گلویم خسته شد صدایم گرفته
آوازم ازین بلند تر نمیشود
اما مطمئنم حد اقل همسایه ها که صدایم را شنیده اند
پس از شما هم گله دارم همسایه ها
وای بر شما
اگر به خواهرتان چنین ظلم شد چرا نه ایستادی؟
شاید من قربانی بعدی نمیبودم
اما! ای همجنسانم
ای کسانی که همیشه قربانی خشونت بودید
نهراسید!
اگر ما همه با هم باشیم
دیگر هیچ فردی از وجودمان انکار نخواهد کرد
چون قدرتش را ندارند
شرط می بندم حتی افتخار خواهند کرد
خواهر! تو یک قدم پیش بیا
من هزار قدم خواهم آمد
تو با زبانت حرف بزن
من با تمام وجود صدا میشوم.
نویسنده: زهرا سلطانی