ببار باران که من تنهایم درین شهر
تنی آزرده و خسته....
دلسرد از فصل عشق...
نتاب آفتاب بر روی خانه من....
درین روز من محتاج بارانم...
ابر سیاه....آرامش دل من است
امروز چهارچوب رنگین کمان درش را قفل کرده است....
امروز هیچ جا مرا نمیپسندد....
زیرا که تنهایم....
امروز روز دلباخته هاست....
همه جا فرش سرخ با گل لاله تأزین شده....
اما نمیگذارند من قدم نهانم....
زیرا که تنهایم
باد میوزد مرا پرپر میکند اما گل سر جایش....
آفتاب میتابد مرا پژمرده میکند اما گل سر جایش....
گفتم که همه از من روی میگردانند!!!!
من حتی جرعت نگاه به آنها را ندارم
امروز عاشقان چشم های همه را بسته اند....
آهااااااا.....من میگویم که چرا دلگیرم....
چرا از شهر عشق مرا میرانند....!
زیرا که تنهایم.....
بیا ای عشق زیبا که تو تکمیل کننده ی کاری
نویسنده:اسما ابراهیمی