تکی که چشم مستش عالم خراب دارد
صید ضعیف ما را کی در حساب دارد
چوگان بدست هر گه گردد سوار آن مه
سرها چو گوی در پیش جان در رکاب دارد
کی دل رهد از دستش کان چشم نیم مستش
خورده شراب و اکنون فکر کباب دراد
سنبل بزلف جانان کردن شبیه نتوان
کان طره از رگ جان سد پیچ و تاب دارد
در شام هجر دایم از بحر اشک چشمم
بریاد آن بناگوش در خوشاب دارد
چون عنچه خود خورد دل دور از تو گر بخندد
گردد سفید چشمش گویی تو خواب دارد
شمشاد بی ثمر را با قامتت چه نسبت
سرو قدت بنازم بار آفتاب دارد
این تهمت بر پا که بر پاش بسته است از حنانیست
کشته است عاشقان را وز خون خضاب دارد
هر چند شرمسارم مخفی امیدوارم
در نزد رحمت او عصیان چه تاب دارد