زمستان
پیر مردی ایست اخمو
با دستان زخمت
با لبانی ورم کرده
نشسته کنج اتاق
ذل میزند به من
ذل میزنم بهش
مثل یک مهمان ناخوانده
چای را کنار می زند
شیر یخ را بدش می اید
شیر موز مرد مومن را نمی خورد
پتو را از روی من کنار می کشد
خودش را روی تخت جابه جا میکند
لبانش را
روی پیشانیم قل میدهد
پایین می رود
تا انگشتان پاهایم
من خود را جمع میکنم
درد های دلش را روی شیشه پهن میکند
یخک میبندد
عاشقی هایش
میخوانم
زبانم بند می اید
زبانش را نمیفهمم
میگوید
بهار زنی بود که در یک شب بارانی تنهایش گذاشت
او تا صبح کوچه ها را
خیابان ها را
بیابان ها را
در گوشه خیابان برایش کفاره انداختن
پول های سیاه
عشق را نجس میکنند
به پنجره چنگ میزنم
بهار من
زیر کدام باران موسمی پاییز
مرا رها کرد ؟
بدم می اید از باران
بهار
و شقایقی که تا هست باید زندگی را کرد
زمستان
پیر مردی ایست
که در من
میخواند
بخوان کلمات را که معجزه اش درد است .
زندگی صفر درجه
کاوه ایریک
پیر مردی ایست اخمو
با دستان زخمت
با لبانی ورم کرده
نشسته کنج اتاق
ذل میزند به من
ذل میزنم بهش
مثل یک مهمان ناخوانده
چای را کنار می زند
شیر یخ را بدش می اید
شیر موز مرد مومن را نمی خورد
پتو را از روی من کنار می کشد
خودش را روی تخت جابه جا میکند
لبانش را
روی پیشانیم قل میدهد
پایین می رود
تا انگشتان پاهایم
من خود را جمع میکنم
درد های دلش را روی شیشه پهن میکند
یخک میبندد
عاشقی هایش
میخوانم
زبانم بند می اید
زبانش را نمیفهمم
میگوید
بهار زنی بود که در یک شب بارانی تنهایش گذاشت
او تا صبح کوچه ها را
خیابان ها را
بیابان ها را
در گوشه خیابان برایش کفاره انداختن
پول های سیاه
عشق را نجس میکنند
به پنجره چنگ میزنم
بهار من
زیر کدام باران موسمی پاییز
مرا رها کرد ؟
بدم می اید از باران
بهار
و شقایقی که تا هست باید زندگی را کرد
زمستان
پیر مردی ایست
که در من
میخواند
بخوان کلمات را که معجزه اش درد است .
زندگی صفر درجه
کاوه ایریک