تو نیستی
نیستی، اما خیالت که است خیلی هم نفسگیر است گه گاهی
چه پر شکوه آمدی در زندگی ام و چه ساده رفتی
حال من مانده ام و ساده گی ام
چه کنم با این بی تو بودن
با این بی تو نفس کشیدن
نفس کشیدن و هر لحظه مردن
چقدر سنگین است و جانسوز این نفس ها،
گاهی فکر کردی؟!
گاهی سر زدی به این ویرانه ام، به این بی کسی هایم
قبل از بودنت و بعد از بودنت عجب فرقی دارد میدانی
با آمدنت مرا ویران کردی و با رفتنت آخرین گرد و غبار این ویرانه را بر باد دادی
باری بهر خدا هم به عقب نگاه نکردی
عزیزم! این همه بیدادگری از کجا کردی
کمی درنگ کن، تو با من چی ها کردی
تو بیرحمی؟! یا این بیرحمی بخت من است
این نامهربانی از نگاه تو است یا از سهو من است
با گام نهادن در گلشن مهجوری ام که فکری به من نکردی
با رفتن از کویر تنهائی ام باری به حال ام رحمی می کردی
من ماندم و این بی سرو سامانی
این ولگردی کوچه های غم و بی امانی
گاهی سرشارم از امیدی
امید نگاه دوباره ات
گاهی لرزانم از ناامیدی
ناامیدی طعنه ات
اهورا غم مخور تو جسوری
باز بگذرد این مهجوری
این بی کسی این ناصبوری
این بی قصوری این پرعصیانی
این ناقراری این از خود فراری
این بی تکیه گاهی این بی پناهی
اهورا غم مخور تو جسوری
باز بگذرد این مهجوری
حنا " اهورا "