ناچار

Posted on at



گشت تا آن سرو گل رخسار با اغیار یار


روز و شب دارم چو بلبل ناله های زار زار


نخل عجزم در بهارستان استغنای او


دارد از خون جگر از آهی آتش بار بار


ماه نو از رشک ابروی تو شد زیر سحاب


گل ز شرم عارضت افتاده در گلزار زار


گر روم من بیتواند ز باغ بر دل میرسد


رنج از نارنج و داغ از لاله و از نار نار


پیش گیسویش مکن ایدل سخن از مشک ناب


کی دهم زان زلف عنبر بو بصد تاتار تار


داغ ناصوری که بر دل داشتم از سالها


ز ابرویش دو بود از خط می شود ناچار چار


شکوه از دست رقیبان کردنت بی جا بود


مخفی هر دریکه در دل داری از دلدار دار


.



About the author

160