مخفی بانوی شاعر بخش هفتم

Posted on at


از این پس گاه به گاه مخفی جمال دل آرای پسر عموی خود را میدید اما پسر عمویش که یک جوان مودب و محجوب و خوش مشرب بود طاقت بیان حال خود را نداشت و جرئت نمی کرد که عرض مطلب کندع لاجرم مریض شد چنان مریض شد که عاقبت از یار گذشته عازم دیار مالوف بدخشان شد و سید نسب گوان جان داد.



مخفی از مرگ محبوب خود مطلع گردیده سیاه پوش شد. این دختر خوش لباس و خوش قد و قواره به سوگواری نشست و بعد از چند سال توقف در کابل روانه قندهار گردید و در مجاورت خرقع مطهر پیغمبر متولی و معتکف گردید. یکروز در دهکده قرقوزی مرا دعوت نموده بود ضمن ضحبت گفت"


هجده بار خرقه مبارک را بوسیده و بسیر و سینه و چشمان هجران کشده خود مالیده ام, محتاج عینک نیستم نور چشمانم زیاد است محتاج و کم روزی نخواهد شد.



مخفی بعد از سرودن یک سلسله اشعار عاشقانه و حاذقانه شکل شعرش جلوه عارفانه و صوفیانه اختیار کرد. در بهار قندهار که سبزپوشان سبزینه گل پوشال گرو در خیابان های متوازی و خیابان های موزون قدم میزدند و مخفی با خواهفر خوانده های قندهاری خود گاگاهی به تفریجاهای میرفتند و سبزه ها را پیامال ناز میکردند.



او در این مورد که بسیار مورد علاقه اش بود میگفت:


خوشا سیر بهار و قندهار و دوستان باهم


که میگشتیم در گرد چمن آهسته آهسته


مخفی در عین جوانی و نشاط لباس و زیبایی را بدور انداخت و جامعه پارسایی پوشید. عوض اینکه با قدرسای خود جلوه نمایی و خود آرایی کند. سر به گریبان تامل و حیرت فرو برد و غصه خورد و خود جگر ریخت.


مخفی با بعضی شاعر های معاصر و هم عصرش مانند استاد خلیلی, و محجوبه هروی و تعدادی دیگر نامه نویسی و مشاعره داشت.


TAGS:


About the author

160