بخش دیگری از شاعرای محلی

Posted on at


از شوهر محجوبه شنیده بود که او را مقید ساخته بود و از این بابت خیلی متاثر بود. من کمر خود را بمردی بسته کرده سالگرده هشتادم او را در زمان حیاتش در کلوپ کوکچه جشن گرفتم. فوق العاده خوشحال شد و میگفت در زندگی سالگرده مرا گرفتی و من نتوانستنم که اشتراک کنم.


من فوه و نیرو داشتم اما به نسبت تبصره عناصر عجیب متعصب د رمحل جشن آمده نتوانستم. هنوز هم زنها یک سلسله مشکلات دارند یک عمر تبلیغ میخواهد که زنها از اسارت و حقارت نجات یابند. بمن گفت تو بمن جرئت بخشیدی و نام مرا در نامچه های کشیدی و عکس مرا اولین بار گرفتی.



ورنه من مدتیست که از مطبوعات خیلی دور شدم و دور بودم. یکبار مرا در کابل انچمن نسوان دعوت نمود اما نتوانستم به آنجا بروم. هنگامیکه استاد خلیلی به دیار بدخشان رفته بود بمنزل مخلی رفته یک پایه رادیو به او هدیه نمود. استاد خیلی و محترمه مخفی باهم مشاعده ای کردند که متن آن چنین است.



استاد خلیلی گفت


خوشم که خضر رهم شد فروغ یزدانی


که بشنوم سخن مخفی بدخشانی


کسیکه مل سخن را کند به فیض آباد


خدای باد نگهبان وی زویرانی


کنم ز لعل بدخشان به شعر وی دل خوش


که نزد اهل دل این بای است و آن فانی


چه خسروان که از این خاکدان فرو رفتند


که نام شان نشناسد کسی به آسانی


به بین به ناصر خسرو که بعد نهصد سال


هنوز تخت سخن را کند سلیمانی


در این زمانه که پنهان نمانده هیچ سخن


ز پرده آر برون گنج های پنهانی


عروس شعر که در حجله است گرد آلود


به آب طبع بشویش غبار پیشانی


بخامه دو زبان شانه زن بگیسویش


که نغز نیست بزلف سخن پریشانی


بگو دختر افغان بخوان پیام حیات


که مادری او و از درد دختران دانی



TAGS:


About the author

160