در آن زمان که دستهای نیازمان رو به آسمان بلند بود به انتظار بارش رحمت و در آن زمانی که بر قلب تاریک بشر فروغی نمی تابید،این دستان پینه بسته هموطن بیدار بود که باتاریکی به نبرد برخواست.در آن زمان که اندیشه های جستوجوگر ما اوج پروازشان تنها سقف محقر خانه بود افرادی برخواستند که روح مقدسشان به جایی پر گشود کهاز پهنه آسمان و زمین گسترده تر است. پرستوهایی که فقط فکر پرواز بودند و لانه را از یاد برده بودند،آزاد مردانی که موج آرام چشمانشان تحمل دریای طوفانی را نداشت...
آری آنان برخواستند ومردانه با ستم جنگیدند،ودر نهایت آنگونه که آموخته بودند بال گشودند و به ابدیت پرواز کردند،اما انگار فراموش کردند هنر خویش را به ما بیاموزند.
اکنون هر گاه که آن خزان آخرین وداع را به یاد می اورم نمی توانم جلوی قطرات اشکم را که بر صفحهء کاغذی خیالم می بارد بگیرم.
پس ای اشک ببار و آتش دل یتیمی را که در برابر یک لقمه نان به تماشا ایستاده است شعله ور کن شاید که این شعله آه یتیمان زمان رادر فرازآسمان به گوش جهانیان برساند.
ای اشک ببار به همدردی مادری غم دیده که بی صدا بر فراز آرزوهای بر باد رفته اش می گرید.
ای اشک ببار بر گونه های دختری که خورشید شادی درآسمان قلبش غروب کرده است.
انیس رضایی
برای خواندن مطالب بانوان انکس هرات میتوانید پیوند زیر را دنبال نماید: