زنده گي زيبا نسيت اشكهايم جاريست
روحم درگرو خوبيهاست كه آنهم لحظه اي به دوچشمان ترم فكرنكرد
عصرجمعه است انگار
كه دل تك تك اين مردم شهر فوران كرده ز دلتنگي ها
من دلم تنگ كسي نيست كه اوهم روزي بشود دلتنگم
باورش سخت است اينكه تنهاباشي
اينكه درهرلحظه دلت بغض كند،نتواني گِله اي بازكني، پيش كس راز كني
بغض يعني اينكه هرلحظه غمت تازه شود
زنده گي نامرداست،زنده گي با دردست
من واين دردِ شديد بهم وصل شديم،تكيه كرديم برهم، تكيه اي بابنياد
عصرجمعه است انگار
يكنفر نوميداست، يكنفرميگريد، يكنفر ميشكند،يكنفردرپيِ يك روياست
ودل من اينجا،به اميديست كه شايد روزي ازته دل خنديد
من شكستم آنجا،درهمانجايي كه غم واندوه، برحالِ دلم پيروزاست
وجهان برهم زد حالم را بادگرگوني هايش؛چه كسي ميداند نفسم ميگيرد
وقتي اين شهر مرا تنگ شده است
عصرجمعه است انگار،عصرروزي كه همه تنها اند