خدایا...باز هم رهایم نکن

Posted on at


                      !......خدایا


میخواهم والا ترین لذت زندگی را برایم بدهی...


آن زمانی که در مشقت بار ترین امتحانت بسر میبرم...در حالی که تمام دنیا آهنگ دردناک نیستی را برایم زمزمه میکنند،آرام لبخندی بزنم و بگویم....خدایا من به هر آن چیزی که رضای تو در آن هست خشنودم...و باز در حالی که دلم از محبت تو موج میزند جاده ها را به جلو حرکت کنم...تا ببینم بعد از این تقدیرم چه خواهد بود


خدایا میدانی...اینکه ما آدم ها احساس کنیم که کار هایمان همانی میشود که تو برایمان برگزیدی....دیگر هرگز گله ای در زندگی هامان جای نخواهد داشت...اما گاهی همین گناهان  هست که ما را تباه میکند...وقتی خطایی میکنیم...به جز از آشفتگی از نارضایتی تو...دیگر چه چیز میتواند ما را بی قرار و خسته سازد...اما این همه پاکی تو ...این همه صبوری و بزرگی تو باز هم شرمنده مان میکند


هر وقت غصه ای در زندگی ام زاده میشود...برایش میگویم...اهای غم بی محتوا و پوچ..تو برای من دنیاها ارزش داری...شاید ندانی که چقدر دوستت دارم! من براستی شیفته ی غربتت هستم...حس غریبانگی ای که در تو بیداد میکند...برایم بسیار عزیز هست...چرا که با همین تنهایی ات مرا به خالقم نزدیک تر از همیشه میکنی...من هم زیاد...دوستت دارم...


این همان حقیقتی هست که دنیایم با آن رنگ خوشبختی را گرفت ...


من هم گاهی  احساس غرور میکنم از اینکه دنیایی دارم...که  تمام پس کوچه های خاطراتش را با یاد خالقم و لبخندزیبای او بسر رساندم...اینکه بعد از تمام زندگی کردن هایم، هنوز هم میتوانم بگویم....خدایا باز هم رهایم نکن   



About the author

160