من سیاهی را از اسارت(ناامیدی)رهایی خواهم داد

Posted on at


دستم باز سودای نوشتن دارد


نوشته ای سرشار از خورشیدهایی آتشین...سرشار از زلالی و بی کرانی دریاها...و شادی هایی بی انتها


دیگر از برگ خزان و شب بدون مهتاب و غروب های بی طلوع و رهزنان خنده ربا نخواهم نوشت....تمام نوشته های گذشته ام را مچاله کرده ام..همه اش برایم پوچ و بی معناست...من آنها را در آخرین باری که باران خدا میبارید...خیس از نابودی کردم...همه اش رفت..دیگر شبی با راهزن و تاریکی از پس روزهای زندگی، آرامش را نخواهد ترساند...من بعد از این اینگونه خواهم ماند...


دیگر رنگ ها را توبیخ نخواهم کرد...حتی همین سیاهی که با آن مینویسم...من او را از اسارت (ناامیدی)رهایی خواهم داد



آن همه شکست هایی را که در قلبم جای داده بودم را رها خواهم کرد...شاید آواره و بیجا شوند...باید زود بگویمشان...باخبر که دیگر کرایه نشین ما نیستید


بعد از آن آرزوهایی را که این همه وقت زیر رگبار تباهی میبستم..را زنده خواهم کرد...همه اش را دوست خواهم داشت...نفس های مانده از عمرم را با انها تقسیم خواهم کرد...و دیگر رهایشان نخواهم کرد


حس میکنم...در پشت شبی چنین زیبا،هزاران خورشید انتظار طلوع فردا را میکشند...و در یشت هر ستاره ی آسمان هزاران کهکشان در عطش درخشیدن غوقا میکنند.


حس تازگی تمام وجودم را دگرگون کرده است...هر کجا نشانی از خدا میبینم...باز هم بلند پروازی های کودکانه ام فرصت زیستن یافته اند


شاید امروز دوباره متولد شده ام   



About the author

160