شمارش معکوس آغاز شده است. ساعت، طبق قرارداد کهن، همیشگیتر از همیشه زمان را به جلو میبرد. در حالی که خود گرد خود میگردد ونه راه پیش دارد و نه پس. گمان غالب براین است که واقعهای که قرار است با پایان یافتن زمان معین شده به وقوع بپیوندد، همه را متاثر خواهد کرد. اما میزان دلهرهای را که نزدیکشدن به این واقعه به وجود میآورد برای دستهها و گروههای مختلف متفاوت است. هجومی از گمانهزنیها، پیشبینیها، برنامهریزیها و آمادگی گرفتنها. عدهای با تیزهوشی قبل از رسیدن زمستان انبار خانه را پر از ذغال و هیزم میکنند و مطمین به انتظار مینشینند. آنها که استطاعت ندارند خود را به نفهمی میزنند و دعا میکنند که زمستان نیاید، شماری دیگر به فکر چگونه بهرهبرداری کردن از بارانهای شدید، رعد و برق، برف و کولاک زمستان هستند و از همین اکنون برنامهریزی میکنند برای آن روزی که یک دانه چتری را میشود به قیمت خون یک انسان فروخت. اما عدهای دیگر به فکر فرار از زمستاناند به همین دلیل تمام هیکلشان به شکل تبرهی بزرگ و دهنگشاد تغییر یافته و مشغول دزدی، غنیمت جمعکردن و پسانداز کردن هستند تا آنگاه که بار سفر میبندند، با خرجینی پر و فکری آرام فرار کنند. آنان که سهم بیشتر خواهند برد، سبکبارتر هستند و با همان بکس سیاه چرمی که آمدند برمیگردند و مثل قهرمانهای فلمهای مافیا، سهم کلانشان را قبلا توسط بانک به آن سر دنیا (سرزمین موعود یا وطن دوم) انتقال دادهاند.
اما عدهای دیگر هم هستند، کسانی که از سر ناچاری و سیهروزی و فقر، برای مرگشان آمادگی میگیرند. مرگی از سر ناچاری، مرگی تلخ. قرار است اواخر سال 2014 خروج تدریجی نیروهای نظامی خارجی از افغانستان آغاز شود وبه یکی از بزرگترین ماموریتهای جامعه جهانی برای مبارزه با آنچه که تروریسم و بنیادگرایی خوانده شده است، پایان داده شود. صدای تیک تاک ساعت، شمارش معکوس و دلهره...
هرچند رهبران جهان هنوز تاکید میکنند که این به معنی پایان مبارزه با تروریسم و بنیادگرایی نیست. اما کسی چه میداند که قرار است چه اتفاقی بیافتد؟ فشارهای افکار عمومی جهان بالاخره پس از نزدیک به ده سال نتیجه داد تا جنگی که نافرجام خوانده شده است، رها شود به مردمی که به درستی نمیدانند کی آغازگر بود و چرا آغاز گردید؟ مردمی که سهمشان بدبختی و ویرانی و هردمشهیدی بود. جهان ده سال قبل، پس از غیبتی عمدی و مشکوک به اینجا آمد تا با خودش تصفیهحساب کند. این نمایش شباهت عجیبی به فلمهای هالیوودی دارد. فلمهایی در مورد کارخانهها و کشورهای سازنده میکروبها و موجودات عجیبالخلقه که از کنترل صاحبانشان خارج شده و به هرسو حملهور میشوند. جهان آمد تا آشغالهای بهجا مانده از سیاستهای قبلیاش را پاک کند. و حالا که میرود، به دلهرهای آشنا دامن میزند. دلهرهی فراموششدن و سپردهشدن به چنگال بقایای «زامبیها» و میکروبهای که جهان کاشته بود.
چه اهمیت دارد یادآوری این نکتهها؛ که هنوز چند سال دیگر باقی مانده است، با قتل رهبر القاعده تجدید سازماندهی برای این گروه دشوار شده است، پاکستان برای مبارزه با طالبان جدیت نشان داده است، نیروهای نظامی افغان مجهز شدهاند و...
به زودی زمستان فرا میرسد. زمستانی سخت و کشنده، از همین حالا میشود بویش را احساس کرد، بوی خون، باروت، جسدهای سلاخی شده، خفقان، خودزنی، ویرانی و فریبهای تازه. از همین حالا با بهصدا درآوردن صاعقهها و تندرهای گوشخراش، شب این قریهی سوخته را به همهمه میکشاند، به وحشت از آینده و نفرت از گذشته. با انتحار و انفجارهای زنجیرهای و مسلسل، با بیانیههای مضحک و شرمآور. سکوتهایی مشکوک و دهنپارگیهای پوچ و بر دهل خالی کوبیدنها. به گواه اعلامیهها، گروههای تروریست و بنیادگرا جشن و داعیهی خاصی برای بدرودگویی با جهان در نظر گرفتهاند. قرار است همچون وحشیان آمازون صدها تن از هممیهنانشان را چون قربانیان مشروع، هیزم آتش این جشن بسازند. کارناوالی از خون خودی برپا خواهد شد. اما کسانی در گوشهها و پستوها، با تبرههای دهنگشاد مشغول چاپیدن و غارت و پسانداز هستند. برای فرار از زمستان!