دلم اندازه دکمه ای کوچک شده برای تمام آرزوهای زیبای کابل
اشک سرخاب چشمانم گونه هایم را می سوزاند.
موهای پریشانم پریشانتر از قلب کوچکم.
قلب کوچک من احساس تنهایی را چگونه در خفا پنهان کند؟
بغضم که بترکد ،گلویم که بسوزد،اشکها که سرازیر شود،قلب که بتپد ، چگونه می توان حرفها را نوشت.
چگونه فکر کنم به هنگام اشک ریختن به چه دل بندم؟
دوستی گفت:به هنگام ناراحتی به چیز خوب فکر کن.
اما چگونه, تو به من بگو.
عنکبوت های تار خورده ی ذهنم به ارتعاش تصادفها حس با تو بودن را در درونم از هم گسیخته اند.
چگونه دستانم را پر از نارنج کنم ؟بهار را چگونه صدا کنم ? و چگونه جای خالی دستانت را بروی پوست نازک اندیشه هایم پر کنم؟
با دوش گرفتن هم نمی توانم غمهایم را بشویم دیگر احساس خوبی ندارم
من حالم خوب است اما تو باور نکن