همه ی حیوانات خانگی ی ما!

Posted on at


 

این یک روایت ساده از همزیستی در متن فقر است.اینجا در خانه ی ما 3 حیوان خانگی در کنار خانواده زنده گی می کنند. یک گربه ی زرد نوع "ایرانی" که سومین نسل از یک گربه ی خانگی ست که هر سه نسلش همینجا و در خانه ی ما زنده گی کردند و مُردند. خواهرانم اسم این گربه را "نقره " گذاشته اند. نقره فرزند "سوگل" است که 8 ماه پیش بعد از به دنیا آوردن 4 بچه گربه، ناپدید شد.عفت، 3 روز گریه کرد. عزت اما فقط ساکت و منگ بود و هیچی نمی گفت، فقط گاهگاهی به عفت سرکوفت می زد که : از بس "سوگل" را اذیت کردی، فراری شد.چندی بعد، سه جوجه گربه ی دیگر ، به تدریج مُردند و فقط این "نقره" ماند و شد ارباب خانه ی که داغ  فراری شدن مادرش را داشتند. خواهران به همین دلیل تمام و هم و غم شان را گذاشتند تا از "نقره" خوب مواظبت کنند . مادرم هرصبح می رود قصابی و برای "نقره " مقدار معینی از چربی و گوشت و استخوان گاو گوسفند که خودش به آن "ریزگی" می گوید، میخرد. خواهران گاهی سر سفره ی صبحانه، بخشی از سهم کیک یا پنیر خودرا به "نقره" می دهند.خلاصه این نقره خانم برو بیایی دارد اینجا

 

 

این گربه ی نازدانه در مجاورت 3 "مینا" در این خانه زنده گی ی می کند.یک "مینا"ی مادر و دو "مینا" ی یک و نیم ماهه که صبح تا شب سروصدا دارند و دهان های قیچی مانند زرد شان باز است.

 "مینا" ی مادر هیبت فیلسوفانه ای دارد. بی سرو صداست و بوسیله ی خواهران، تکرار چند کلمه ی را یادگرفته است و با لهجه ی عجیب ادا می کند. اول از همه اسم خودش را یادگرفته است.بعد مزاحمش که می شوی ، باصدای دورگه هی هشدار می دهد که "بشی..بشی....بشی....بشی!" و بعضی وقتها هم اشپلاق می کند. اما در کل خیلی اوتوریته دارد و اهل شوخی نیست.

 

 

نقره قدیمی تر است و وقتی چندماه قبل این "مینا"ی مادر را آوردند روزهای متوالی در اطراف فقس اش می گشت و او را طعمه ی آماده ی خوردن می دید اما نمی توانست به قفس نفوذ کند، "مینا" ی مادر هم به تمام نیرو ایستاده گی می کرد و از پشت میله ها رجز می خواند. اما وقتی دو "مینا" ی کوچک را آوردندو روی فرش رها کردند، وضعیت کاملن تغییر کرد."نقره" دو انتخاب بیشتر نداشت، بر اساس انتخابی غریزی، باید بالافاصله حمله می کرد و هردو را تکه تکه کرده و لقمه می ساخت. عفت می گوید نقره همین قصد را داشته است اما آنها مانع شدند. می گوید "نقره " را کتک زدم و برای چند ساعت از خانه کشیدم.این تمرین پرهیز برای "نقره" دو روز را در بر گرفته است و سپس چشمهایش را درویش ساخته و حالا زیر یک سقف با این سه پرنده ی سیاه زنده کی می کند.

حالا که این متن را می نویسم، "نقره" دقیقن در زیر قفس "مینا" ی مادر لم داده و کاملن بی خیال "مینا" های کوچک شده است. از این هم فراتر، کار به جایی رسیده که حالا آن دو"مینا"ی کوچک میایند و "نقره " را اذیت می کنند. اما نقره فقط راهش را می کشد و می رود.

عفت برای تست این پرهیزکاری نقره، گاهی به شوخی یکی از "مینا" های کوچک را با دست گرفته و می برد جلوی دهن و دماغ "نقره" ، نقره فقط بو می کند و دوباره راهش می گیرد و می رود.

 

من به درستی از این همزیستی انسان و حیوان در متن فقر سردر نمیاورم. "نقره" شاید مصداق خوبی برای هزاران انسان فقرزده ی این جامعه باشد که در متن فقر و در درون مناسباتی مریض و نابرابر و در درون غارت و انسان کشی ی مشتی الدنگ به نام حاکم و سرمایه دار و قدرتمند و زورگو، تلاش می کنند تا پرهیز کار باشند و همدیگر را نخورند. اما "نقره" من را عصبانی می کند،آن هزاران نفر دیگر هم مرا عصبانی می کنند. آنها در توهم محض اند، نقره در توهم محض است. گرسنگی همیشه و همه جا یک پاسخ دارد. این پرهیز جز به آبادی بیشتر خانه ی دشمن(حاکم و سرمایه دار و زورگو) نمی انجامد.

و هم نمی توانم رابطه ها را درک کنم. این که چه نیازهایی،آنهم در متن فقر، این همزیستی انسان و حیوان را بوجود میاورد.

مادر نگاهی مذهبی به قضیه دارد. یعنی گمان می کند رسیده گی به یک گرسنه(چه حیوان و چه انسان) ثواب دارد. اما وقتی می پرسم کی به گرسنگی تو و خانواده رسیده گی خواهد کرد؟ همان جمله ی سرراست همیشگی را تکرار می کند: خدا!

خواهران گویا بخشی از نیاز عاطفی شان را در رابطه با نقره و "مینا" ها تامین می کنند و هم نوعی سرگرمی ست.

من اما در گیر فکرهای دیگری هستم. هرچند  مات و مبهوت به قدم زدن مغرور "نقره" و جیغ و داد های "مینا" های یک و نیم ماهه و سکوت ونگاه های عاقل اندر صفیه "مینا"ی مادر نگاه می کنم.

سخن اخر این که : همه ی حیوانات خانگی ی ما ،حالشان خوب است. اما حال خانواده خوب نیست اما ...

 

 



About the author

MasoudHasanzada

اززنده گی نامه های فرمال و سر راست متنفرم. به همین دلیل چنین می نویسم: مسعود حسن زاده ای که حالا و اینجا می بینید در کابل زنده گی می کند،شاعر و منتقد ادبی ست و رهبر نخستین گروه راک و بلوز افغانستان(مورچه ها) ست. روزگارش از راه روزنامه نگاری…

Subscribe 0
160