حق با کسی ست که کار می کند!

Posted on at


 

چگونه می شود با حذف پراتیک و یا فرض اینکه سخنی که می گوییم پس از درک و تجربه ی پراتیک موضوع مورد بحث صادر شده است، چیزی را تعیین کرد یا مدعی شرح درست آن شد؟
من امروز برای رنگ کردن یک اتاق، محاسبه کردم، 16 هزار بار قلم مو را به چپ و راست و بالا و پایین حرکت دادم. حالا که اینها را می نویسم، تقریبن هردو دستم بی حس اند. محاسبه را عمدن انجام دادم تا تصور دقیقی از پراتیک موضوع داشته باشم.
در جریان کار حس های مختلفی داشتم، کار طاقت فرسا بود(هرچند در تناسب با خیلی از کارهای دیگر مثل کار در معدن و... شاید این کار خیلی پیش پا افتاده باشد) فشار آوردم تا ببینم برای عضلات، عصب و انگیزه ام برای کار چه اتفاقی می افتد.عضلات از شدت فشار بی حس شدند، دست هایم می افتادند به پهلوهایم، حسی که آن لحظه داشتم، ملغمه ی از نفرت و استیصال بود. به این هم فکر می کردم که شماری که در تمام عمر خود یکبار چنین تجربه ی نداشته اند، صاحب ملیون ها دالر و مال و جایداد هستند و در دل تف می کردم به رویشان.

یکی دوبار متوجه شدم که به خاطر خستگی مفرط، کیفیت کار دارد افت می کند، طوری قلم مو را حرکت می دهم که پوشش لازم بوجود نمیاید و جاهای نیز رنگ لکه لکه شده است. در آن لحظه به کارگرانی فکر کردم که زیر این همه فشار، کار با کیفیت می کنند.

حالا دارم فکر می کنم، اینهایی که می گویند مردم! مردم! آیا هرگز این وجه مردم را درک کرده اند، هرگز تا حالا مفهوم واقعی کار را تجربه کرده اند؟

من باور ندارم، انها نمی دانند و درک کرده نمی توانند که کیفیت شانزده هزار بار قلم مو زدن در بدل 300 افغانی چیست؟

من با کار بیگانه نیستم. همیشه کارهای کلان تر از زور و توان خود انجام دادم. از 5 سالگی با کار یدی آشنا هستم، اما چند سال است که به کلی از تجربه ی کار یدی محروم مانده بودم. هرچند پراتیکی به مراتب کشنده تر
(یعنی کار ذهنی) انجام می دهم.

من مجبورم از این به بعد در توصیف ها و تعیین گری هایم در مورد مردم و خصوصن کار، مکث کنم و از خود بپرسم که چه صلاحیتی دارم در استفاده آسان و مکرر این کلمات؟ چقدر با حس های سخت کار کردن آشنا هستم؟ و چرا نباید اعتراف کنم که وجود و ذهن من پراتیک این موضوع را درک نکرده است.

حالا که عملن دیدم، به خاطر میاورم که شمار زیادی از هم مسلکان من
(نویسنه ها) معمولن مثل نقل و نبات مردم، مردم می کنند و جایش باشد، هستی شناسی کار را هم در مقالاتی طویل توضیح می دهند. حالا به خاطر میاورم که وقتی مارکس می گفت: کار فلسفه تفسیر جهان نه، بلکه تغییر جهان است، یعنی چی

امروز یاد گرفتم که بدون انجام کار یدی، صحبت در مورد مردم، رنج شان و کار شان، چرت محض است.

حالا انگیزه ی بیشتری دارم تا خصوصن به روشنفکران، ملاها و سیاسیون گوش ندهم. اینها هیچ تصوری از 16 هزار بار قلم موزدن برای 300 افغانی یا چند ده هزار بار بیل زدن برای روزانه 200 افغانی ندارند. تنی که عملن این حس ها را تجربه نکرده است، انگل محض است و صلاحیت حرف زدن ندارد.

حق با کسی ست که کار می کند. نه آن که می نشیند و تیوری در میاورد از کار کارگر



About the author

MasoudHasanzada

اززنده گی نامه های فرمال و سر راست متنفرم. به همین دلیل چنین می نویسم: مسعود حسن زاده ای که حالا و اینجا می بینید در کابل زنده گی می کند،شاعر و منتقد ادبی ست و رهبر نخستین گروه راک و بلوز افغانستان(مورچه ها) ست. روزگارش از راه روزنامه نگاری…

Subscribe 0
160