مغلوب دشمن دوست لقا

Posted on at



روز اول با خودش گفت دیگرش هرگز نخواهم خواست. روز دیگر باز هم می گفت اما این بار با تردید و اندوه روزها پی هم گذشتند ولی او برسر پیمان خویش بود ظلمت زندانی او را می کشت که زندانبان اش عقل خویش بود.

نفس عاصی در درون اش هیاهو داشت مشت بر دیوارها می کوفت تا روزنی یابد گویی آن خواست بر روح اش سایه افگنده بود همسان سایه ی ابری بر بیابانی.

نیمه شب در خواب گریه هایش را می شنید و در صدایش نوحه هایی موج میزد شرمگین میشد ولی بازهم میخواست اش دوست و راهی برای سعادتی بی بنیاد در میان گریه هایی خود دانا بود بر بیهوده گی هایی خویش.

ولی با آنهم توشه ی سفر بربسته بود و با قدم هایی لرزان راهی دیار دوستی بود که میدانست دشمنی بدتر از آن ندارد. او رفت به استقبال ویرانی خویشتن و مغلوب دشمنی گشت که دوست اش پنداشته بود دوستی که ویرانگر صدهزاران حیات است.

آری إ این دوست همان نشه ی مرگبار است. همان است که چون نخست پیش آید انیسی نماید اما سبب آن شود تا همه یاران را براند.

او دیگر چشم به راه دوست اش بود دوستی که در سیاهی پیش اش می آمد جسم اش از ذرات ظلمت بود چون به وی نزدیکتر میشد ورطه ی تاریک لذت بود با این همه او آن تاریکی را پذیرفت و دنیای ساخت تا سعادتمند شود اما بعد آن زندگانی اش تصویر غبار آلودی از سعادت هایی بی بنیاد و کم معیاد گشت. خسته در بستر می نشست و بر تیرگی سرنوشت خود خیره میشد. او گرفتار بود همواره گرفتار سیاهی که هرگز او را رها نکرد و هر روز بیش از گذشته در وجودش پایدار گشت.

روزها همینطور می رفتند ولی او دیگر نمی دانست ایست و چرا مغلوب گشت؟

این شکست پایانی برای رویاها و آرمانهایی او بود دیگر نمی توانست آن دشمن دوست لقا را رها کند.

هر وقت به یاد گذشته می افتاد که روز را با یاد خدا آغاز و اختتام می بخشید. او یکی از شاگردان برتر بود اما اعتیاد سبب شده بود تا مکتب را رها کند. از کانون خانواده دور شود و جامعه همچون زباله ی او را به دور اندازد دیگر پی برده بود هرگز نمی تواند این همه را جبران کند.

آهی مملو از یأس و نا امیدی به لب می آورد و با خدو می گفت: ای کاش إ چنین نمی کرد برای یک لحظه ی بی خودی عمرش را به دست بربادی نمی سپرد و فردای خویش را به ویرانه ی غم انگیز و درد آلود ناکامی ها مبدل نمی کرد.

ولی این پشیمانی ها سودی به همراه نداشت او در آنقدر در مرداب افیون گیر مانده بود که با هیچ وسیله ی نمی توانست از آن بیرون شود.

 



About the author

wazhmaehrar

She is a journalist

Subscribe 0
160