ویرانه ام

Posted on at


ویرانه ام...............!!!!


 


در دوری ات اشک می ریزم هر شب


ز هجران ات دلگیرم, سیلاب است در سرزمین گونه هایم


هنگامی که عبور کردم ز مرز ات به دیار بیگانه ای


ویرانه ام............!!! سرزمین زیبایی من گم گشتی ز من


نیافتم ات در آنجا, آنجایی که نبوود ز من؛ در به در بودم


دنبال تو, می دانستمی نیست آنجا وطنم؛ اما چشم ام می جست


تنها ترا, دیار من......!!!


نبود آنجا زیبا به سان تو برایم


نبود چنان گرم مثال آغوش تو برایم


نبود آنجا ز من, بودم بیگانه ی که روز و شب


به دنبال لقمه نانی سر و ته کوچه ها را می پویدم


به امید آن گهی که بیابم پشیزی؛ سر به دیوارها می کوفتم


زانکه نبود مرا ارزشی در آنجا, نمی دانستم چه گویم............؟؟؟


چه گویم که دارم دیاری.................... زیبا که گشته


ز غفلت ام ویرانه ای....................!!!


بودم رفیق نا مروت


بودم فرزند نا مراد


بودم بدتر از غمین


که تنهایش گذاشتم تا گشت ویرانه ای...........!!!



نویسنده   وژمه 



About the author

wazhmaehrar

She is a journalist

Subscribe 0
160