حکایت

Posted on at


                                                             


از چند کس ازبزرگان فرزندان شیخ الاسلام عبدالله انصاری قدس الله روح العزیزروایت کردند که شیخ الااسلام عبداالله گفت به اول جوانی که من طالب این حدیث بودم ومیخواستم که مرا در این معنی گشایشی بود وریاضت ها میکردم وبه خدمت پیران طریقت وبزرگان دین می شدم واین حدیث طلب میکردم وبه همت ودعا از ایشان



مدد می خواستم ونیزبااین هم درزبان من فحشی بودی که به هر وقت بی خویشتن چیزی برزبان من می رفتی ومن به باطن ان راسخت کاره ومنکر بردم وهرچند جهد میکردم اززبان من بیرون نمی شد تاوقتی به نیشاپورشدم وشیخ بوسعید بلخیرقدس الله روح العزیزانجا بود من بدین اندیشه به زیارت وی درشدم اونشست بود ومریدی



در خدمت اوایستاده وشلغم جوشیده درشکر سوده میگرداندوبه وی میداد تا اوبکارمیبرد من درشدم


شیخ شلغمی دردست داشت نیمی خورد بود ونیمی دردست نگاه می داشت چون من درشدم ان یک نیمه بدست خویش دردهان من نهاد ازان ساعت بازهرگزبه



زبان من هرگز فحش نرفت ونه هیچ که نبایست وسخن حقیقت برمن گشاده گشت وهرچه برزبان من میرود اکنون همه ازان نیم شلغم دارم که شیخ بوسعید به دست خویش در دهان من نهادست وبرکه نظراوقدس الله روح العزیز



About the author

bahmanbarekzai

bahman barakzai was born in nimroz province Afghanistan,graduated fram Riaz high school in 2007 in Herat bahman graduated fram computer Science in Herat

Subscribe 0
160