در اوایل کار خیلی حساس بودم در آن موقع می خواستم تمام کار مندان فکر کنند که من بی عیب و نقص هستم اگر این طور فکر نمی کردند نگران می شدم . سعی داشتم در ابتدا شخصی را که بر ضد من حرف زده بود راضی سازم ولی همان کاری را که برای جلب رضایت او انجام می دادم شخص دیگری را دیوانه می کرد. آن وقت تا می امدم با او کنار بیایم سر و صدای دو سه نفر دیگر بلند می شد . عاقبت دریافتم که هر چه بیشتر در تسکین دلهای رنجیده می کوشم تا از انتقاد رهائی یابم بیشتر بر عده دشمنان خود می افزایم بالاخره به خود گفتم : اگر سرت را افراشته تر از جمعیت نگهداری مورد انتقاد واقع خواهی شد.
پس به این فکر خود را عادت بده. این موضوع بی انداره به حالم مفید واقع شد. از ان به قرار گذاشتم که هر کاری را به بهترین وجهی انجام دهم و سپس ان چتر کهنه خود را بالای سر بگیرم تا باران انتقاد دفع گردد و بر سر و گردنم جاری نشود.
اگر من می خواستم انتقاداتی را که برای من می شود فقط بخوانم ( حالا جواب گفتن را کنار بگذاریم ) دیگر وقت برای هیچ کاری باقی نمی ماند. من کار خود را به بهترین وجهی که می توانم انجام می دهم وآن رویه را تا آخر کار دنبال خواهم کرد اگر نتیجه کار خوب از اب در آمد ان انچه در باره من گفته شود اهمیتی نخواهد داشت و چنان چه غلت و اشتباه باشد. ان وقت اگر 10 فرشته هم قسم یاد کنند که عمل من صحیح بوده تاثیری در حقیقت امر نخواهد داشت...
وقتی که مورد انتقاد بیجا قرار بگیرید.
نویسنده : انوش بارکزی