بی گدار به آب زدن

Posted on at


روباهی در مخزن آبی افتاد و نتوانست بیرون آید. بزغالۀ تشنه ای کنار آنجا رفت و چون روباه را دید گفت که اگر آب گوارا است به او نیز بدهد. روباه جستی بزد. و تاجایی که میتوانست با زبان رسا، آب را ستود و بزغاله را برانگخیت که به درون مخزن برود و از آن نیز سیر بخورد. آن گاه باهم راه بیرون آمدن را برسی کردند. روباه کفت: «من عقیدۀ خوبی دارم و آن این است که اگر میخواهی کار بکنی که به هردوی ما کمک کند، مهربان باش و پاهای خود را بر روی دیوار یگذار و شاخ های خودرا کش بدهم و تورا نیز بالا نگاه دار، پس از آن من می توانم  تن خودرا کش بدهم و تو را نیز بالا بکشم.» بزغاله با شادمانی یسیارپذیرفت. روباه به چابکی بر روی ران و شاخه های او بالا می رفت و به لبۀ مخزن رسید و پا به گریز نهاد. بزغاله زبان به شکایت گشاد که او پیمان خود شکسته است. اما روباه تنها پیش آمد و گفت: «رفیق،ریش تو از عقلت درازتر است. زیرا اگر جز این  بودی  بی اندیشه  بیرون  آمدن، به درون آب نمی رفتی.»


یک خردمند هر گز دست یه کاری نمی زند، مگر اینکه پا یان کار را به روشنی ببیند.




About the author

samira-tokhi

Samira Tokhi was born in Herat,Afghanistan. she is student in Mehri high school.

Subscribe 0
160