از میز نهارخوری خانوادگی اش چیزی جز دو تا لاستیک پنجر باقی نمانده بود . استین هایش را صبح بالا میزد و دستهایش را تا شب پیش چشم های هرزه گرد دراز میکرد و چشم هایش را لبخند میزایید و لب هایی که قیمت یک شب اضافه وزن تخت را میپرسیدن .
دلش بالا می امد و خون در رگهایش جوش میکرد و اشک از دریچه دو چشم سیاه سرریز خیابان می شد . لاستیک ها روی خیسی خیابان ترمز میکشیدن و جای سیلی روی گونه هایش می ماند .
دل لک زده بود برای یه خیابان خلوت و بی انتها. برای یک سرعت بالای ۱۸۰ ِ دلش لک زده بود برای یه جیغ توی سرعت خیابان .
دلش را لاک زد و قرمز پوشید و به خیابان زد . اولین ترمز را سوار شد و میانه راه که به کوچه بن بست میپیچید صدایش را روی شیشه پاشید و ارام از کوچه بیرون امد و سر خیابان ترمز دیگر را سوار شد و باز فریادهایش را روی شیشه پاشید .
تا صبح لاستیک هایش استکاک پیدا کرده بودند و صدای هایش روی خیابان جاری شده بود . یک شوی زنده را به اجرا گذاشت بود و بعد اخرین جیغش بالای پل هوایی قدس نشست و سیگارش را اتش زد .
تیتر فردا قتل های زنجیره ای و خودکشی یک چشم سیاه روی پیشخوان روزنامه فروشی ها بود .. ارام چشم از شیشه ماشین کشید و به طرف باجه رفت ولای روزنامه ها به دنبال اگهی کار شماره ها را یکی یکی بوسید . ها کرد و نفس بالا نیامد ..
زندگی صفر درجه
کاوه ایریک