چرا فقط من؟

Posted on at


چرا فقط من؟


زندگی زیباست برای او برای من برای همه خوش آهنگ است حتی اگر گوش شنوای وجود نداشته باشددیدنی است حتی اگر چشم بینایی برای دیدنش نباشد.


زندگی مانند پیانو است!


اگر درپیانو بنگریم دکمه های سفید وسیاه پهلوی هم اند که دکمه های سفید به معنای خوشی ودکمه های سیاه به معنای غم است برای آموختن پیانوباید دکمه سیاه وسفیدراباهم بزنیم تابتوانیم یک آهنگ دلنشینی داشته باشیم.


باطلوع کردن آفتاب بازهم یکی دیگرازروزهای زندگی ام آغازشدامامتفاوت تر ازروزهای دیگرامروز حس عجیبی دارم اینگار حادثه ی در راه هست ... دریک شهر زیباودریک منطقه پولدار نشین یک فامیلی زندگی داشتند که متشکل ازپدرومادردختری به نام ثناوپسری بنام امید بود. ثنا که فرزندبزرگ این خانواده محسوب میشد16سال عمرداشت درصنف دهم درس میخواندثنا یک دختر مهربان،خوش اخلاق،لایق، وباهوش بود.امید 10سال عمر داشت فرزند کوچک خانواده به حساب میامد توجه والدین نسبت به امید بیشتربود تاثنا.ثنا دربحرافکارش غرق شده بودکه ناگهان صدای ذنگ تلیفون ثناراتکان داد.


_ سلام ثناجان   خوب هستی؟              خوبم تشکر چرا امروز مکتب نیامدی؟


_کارداشتم به همین خاطر هم ذنگ زدم که کتابچه ترا بگیرم میتوانی امروز به خانه ما بیایی؟     بایدازمادرم به پرسم اگرمرا اجازه داد می آیم.              خدانگهدار


ثنابرای اجازه گرفتن به مادرش گفت:مادرجان همصنفی من ذنگ زده بودگفت به خانه شان بروم مرا اجازه میدهید؟


_برو دخترم فقط برادرت راهم باخودت ببر که من میخواهم به جای بروم.ثنا آماده رفتن به خانه دوستش شدوامید راهم باخودش برددروقت برگشتن امید درپشت ثناروان بودثنا متوجه امیدنبودبعد ازچند لحظه که ثنابطوراتفاقی روی خودرا گشتاندامید راندیدبابسیارحیرت اطراف خودرانگاه کرددرآن هنگام اتفاق بدی درفکرش درحال گذران بودرنگ صورتش پریده بوداونمیدانست چیکارکند؟باسراسیمه زیاد دوان دوان بطرف خانه رفت مادرش همان لحظه به خانه رسیده بود وقتی ثنارا درآن حال دیدحیرت زده شدوباهول وترس ازاوپرسید؟ثنا چی اتفاقی افتاده است؟امیدکجاست؟        _ امید..........امید......... ثنا گپ بزن امید کجاست؟ثنا درحالیکهه اشک ازچشمانش جاری شده بودبه مادرش گفت: _مادرجان امید گم شده


امیدگم شده؟یعنی چی مگی باتونبود؟وقتی رفتیم به خانه دوستم موقع برگشتنش امید به دنبالم میامدبعد ازچند دقیقه که روی خودرا گشتاندم امید راندیدم تمام جاهارا گشتم ولی امیدنبود.مادرثنا دیگرچیزی نمیشنید نمیدید واحساسش نمیکرد ثنا چند مرتبه مادر راصداکرداما اینگار روح ازتنش جداشده بوداومادرش راتکان داد مادرش وقتی به حال امددنیا دورسرش میچرخیدامانمیدانست چه  کاری راباید انجا دهد؟ثناباسراسیمه زیادبه پدرش ذنگ زد پدرش باعجله خانه آمدپرسید چیشده؟هیچکسی جواب ندادمادرودختر هردو رنگشان پریده بودمادرثنادراثرگریه دوباره ازحال رفت وبی هوش شد. پدر ثناباصدای بلند گفت:چی شده ثنا؟ثناتمام ماجرا رابرای پدرش تعریف کرد.پدرش هیچ عکس العمل نشان ندادفقط به زمین نشست وبه دیوار عمیق نگاه کردوقتی به حال خود برگشت دست وپاچه شده بودازخانه بیرون رفت تمام جاهارا گشت ولی ازامیدخبری نبود اینگاراو واقعا ناپدیدشده بود.ولی پدرثنا ثنارا مقصرمیدانست روزها هفته ها ماه ها گذشت ولی اثری ازامید نبود.امید را اختطاف کرده بودندواورا به یک خانواده بسیارپولدار که آرزوی داشتن پسرداشتندفروختندسرنوشت امید هم تغیرکرد دراوایل رفتارخوبی باخانوادهء جدیدش نداشت ولی چون اتفاقات ومحبت زیادی ازآنها میدید کم کم رفتارخود را تغیردادائناچاربود که با سرنوشت خودکنارآید.بعد ازناپدیدشدن امیدزندگی ثنا روزبروز بدترشده میرفت وهرروز یک اتفاق جدیدی برای او پیش میامد. مادرش دگر آن شورو شوق گذشته رانداشت او افسرده شده بود وبه یاد امید بود.ثنابادیدن این حالت مادرخودرا به گذشته ها می اندیشد گذشته های که درکنارفامیلش بهترین زندگی داشت پدرثنا کم کم رفتارش باثنا بدترشده میرفت تا آنجایکه اورا لت وکوب میکردوقتی مادر ثنا ازثنادفاع میکرد پدر ثنا مادرش را هم لت وکوب میکرد زندگی به هردوی آنها تنگ شده بود مادرش دیگر آن استطاعت رانداشت تادرمقابل لت وکوب های شوهرش مقاومت کندرفتار پدرثنا هرروز بدترشده میرفت تاجایکه هفته ها به خانه نمیامد شراب میخورد ومعتاد شده بود افسرده وگوشه نشین شده بود بخاطرسرش گریه میکرد وبه عکس آن عمیق نگاه میکرد باخود میگفت:امیدکجاست؟امید چه حالی دارد؟آیا او زنده است؟


مادر ثنا دیگرتحملش کم شده بود دیگر نمیتوانست صبرکند ولت وکوب وتحقیر شدن خودودخترش وازدست دادن پسرش را تحمل کرده نمیتوانست.مادرش خودکشی کرد وبه دخترش فکرنکرددختری که بعد  ازنبودن مادرش تنها میشود اوبه فکردخترش نبود شاید همین اشتباه بزرگ اوبوده که ثنا دخترش بعد ها به مشکیلات بزرگ زندگی دچارشود. وثنا خیلی تنهاشده بود او اینگار نه پدرداشت نه مادر وپدرش تبدیل به یک انسان معتاد وشراب خور شده بود.


ثنا خیلی صبرداشت بعضی اوقات دلش برای مادرش تنگ شده میشدوسر قبرمادرش میرفت گریه میکرد ومیگفت:چراتنهایم گذاشتی ؟حالا من ماندم بااین مشکیلات مقاومت کنم؟ مادرم ازنبودن تو درداین دنیا خیلی رنج میبرم کاش بودی ومن میتوانستم دوباره ترا دربغل گرفته وعطر وجودت را استشمام کنم ثنا خیلی تنهاشده بود اوسعی میکردبامشکیلات روزگار بجنگد برای بدست آوردن پول نصف روز را کارمیکردتا باآن پول وسایل خودرا تهیه کند.روزی ثنا به بحرافکارش غرق شده بودکه نا گهان صدای دروازه راشنید ودروازه رابازکرد پشت دروازه مردپیری رادید اوبه ثناگفت:پدرت ترا به قمار باخته هست دخترجان!حالامن صاحب توهستم.         _یعنی چی؟شما چی میگویید؟       _ گفتم پدرت ترا به قمار باخته هست.  ثنا وقتی این حرف راشنید بی هوش شد بعد ازچند ساعت به هوش امد وخودرا داخل یک اطاق تاریک دید حیرت زده شده بود ونمیدانست آنجا کجاست؟میخواست ازاطاق بیرون شود ولی دروازه قفل بود فریاد زد دروازه رابازکنید ولی اینگار کسی نبود که صدای اورا بشنود.ثنا خیلی گریه کرد وفریاد زد! خدا چرا فقط من؟ بعد ازچند ساعت سردار امد .دروازه رابازکردسردار کسی بود که ثنارا ازپدرش به قمار برده بود وبه ثناگفت که باید با اوازدواج کند. ثناگفت خواهش میکنم من را بدبخت نکن توهمسن پدرمن هستی من مثل دختر توهستم حاضرم تا اخرعمرنوکری ات رابکنم تا آخرعمر خاک پایت شوم ولی بامن ازدواج نکن خواهش میکنم بخاطرخدا. ولی سردار بدون توجه به خواهشات پی هم ثنا به زور اورا به عقد خود درآوردسردار دوهمسر دیگر هم داشت که درآن خانه همه به ثنا به چشم نوکرنگاه میکردند وازهیچ ظلم وستمی درحق او کتاهی نمیکردند. باآنکه ثنا تمام کارهای خانه را انجام میداد ولی همسران سردار همیشه سردار را برعلیه ثنا تحریک میکردند وهمین امر سبب دلسردی سردار ازثناشده بود.همسربزرگ سردار که جمیله نام داشت بابرادرخود جمال نقشه قتل سردار را کشیده تاپول وثروت اورا بدست آورده واین خیانت بزرگ بالای ثنا به قبولانند.آنها نقشه خود را عملی کردندوباشواهد زیاد به اثبات رساندند که ثنا مسبب قتل همسرش سردار است.تاروز دادگاه ثنارا به زندان انداختندفریبا یک وکیل تازه کاربودوبه دنبال کسی میگشت که وکالت اورا به پزیردوقتی داخل زندان شدچشمش به ضاهرمعصوم ثنا افتاد که درگوشه ی تنها نشسته ومروارید های اشک ازگونه هایش بصورت غلطان وخیزان به پایین درحرکت هست .فریباوقتی ثنا را درآن حال دیدخواست تاسبب گریه وناراحتی هاوزندانی شدنش را بفهمد.ثناماجرای زندگی خودرا ازاول تااخربرای اوتعریف کردوفریبابه خوشحالی وکالت ثنارا پزیرفت.فریبا باتلاش زیاد زیاد وپشت کارقوی توانست ثبوت های را جمع آوری کند وبطور احسن ثنارا از زندان آزاد نماید ومجرمان اصلی این خیانت را به پنجه قانون بسپارد.ثنابرای تشکری وجبران زحمات فریبا به خانه آنهارفته وازاوخواست تا اجازه دهددرکارهای خانه با اوهمکاری نماید.


فریباکه اززندگی پرماجراوتنهایی ثناباخبربودخواهش وی راپزیرفته ودرخانه خود برایش جای بودوباش وزندگی کردن داد.فریبابامادر وتنهابرادرش ازیک خانواده بزرگ زندگی میکرد.ثناهربرکه بافرهاد روبرومیشدحس عجیبی برایش دست میداد اینگار با آشنای درلباس بیگانه روبروشده هست.فریبا بابردن قضیه ثنا دردادگاه شهرت زیادی درشهرپیداکرده بودوهمچنان اشخاص زیادی بودند که میخواستند اورا ازسرراه خود بردارند.روزی فریبا باثنا برای خریدبه بازار رفتند که ناگهان ثنامتوجه مردی شد که میخواست فریبارا ازپشت باتیر بزندثناخودرابرای فریباسپرقرار داده وتیر به جان اواصابت کرد.ثنارفت وفریبارا بادنیای ازغم وغصه تنهاگذاشت.فریبا که خودرا مقصرمرگ ثنا میدانست زیاد برایش دلتنگی میکرد وبرای فروکش کردن آتش فراق او وتجدید خاطرات جاویدان دوستی شان به اتاق ثناداخل شد.بادیدن عکسهای ثناحلقه اشک جلودیدش را گرفت واواجازه داد تابرگونه هایش جاری شود اوهمینطور به دنبال عکسهای ثنامیگشت که چشمش به دفترچه خاطرات ثنا افتاد با مطالعه آن دفترچه آه ازنهادش برآمدوافسوس براین خورد که چرا نتوانسته بیشتر آشناشود ومرحمی برای دردهایش داشته باشد.فریبا برای زنده نگهداشتن خاطرات ثنا خواست تاآنهارا به چاپ برساندوازفرهاد خواست تامسولیت این کار را برعهده بگیرد.فرهاد با مطالع آن دفترچه ازحقیقت تلخی باخبرشد و آن این بود که فرهاد همان امید بود برادر ثناوباتلاش زیاد توانست خاطرات خواهرش تحت عنوان حقیقت به چاپ برساند.



About the author

160